کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گزارش دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گزارش دادن
لغتنامه دهخدا
گزارش دادن . [ گ ُ رِ دَ ] (مص مرکب ) اطلاع دادن . خبر دادن : گزارش کنان تیز کن مغز راگزارش ده این نامه ٔ نغز را.نظامی .
-
واژههای مشابه
-
گزارش کردن
لغتنامه دهخدا
گزارش کردن . [ گ ُ رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شرح و تفسیر کردن : همچنان کاندر گزارش کردن فرقان بخلق هیچکس انباز و یار احمد مختار نیست . ناصرخسرو.چون دعا را گزارشی سره کرددم خود را بخور مجمره کرد. نظامی . || جستجو. تفحص : هردم آهنگ خارشی میکردخویشتن را گز...
-
گزارش پذیر
لغتنامه دهخدا
گزارش پذیر. [ گ ُ رِ پ َ ] (نف مرکب ) لایق ادا کردن . (آنندراج ) : گزارای نقش گزارش پذیرکه نقش از گزارش ندارد گزیر.نظامی .
-
گزارش کن
لغتنامه دهخدا
گزارش کن . [ گ ُ رِ ک ُ ] (نف مرکب ) معبر و مفسر و بیان کننده : گزارش کن زیور تاج و تخت چنین گفت کآنشاه فیروزبخت . نظامی .گزارش کن فرش این سبزه باغ چنین برفروزد چراغ از چراغ .نظامی .
-
گزارش کنان
لغتنامه دهخدا
گزارش کنان . [ گ ُ رِ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) درحال تفسیر. در حال شرح . در حال تعبیر : گزارش کنان تیز کن مغز راگزارش ده این نامه ٔ نغز را. نظامی .هرآنچ از پدر مایه اندوختی گزارش کنان در وی آموختی .نظامی .
-
گزارش نامه
لغتنامه دهخدا
گزارش نامه . [ گ ُ رِ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) کتاب تعبیر خواب . || کتاب تفسیر. (برهان ) (آنندراج ). آن را گزارشی نامه هم میگویند. رجوع به گزارش و گزارنامه و گزاره نامه شود.
-
جستوجو در متن
-
راپرت دادن
لغتنامه دهخدا
راپرت دادن . [ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) گزارش دادن . (لاروس فرانسه ). || شرح دادن . وصف کردن . نقل کردن . روایت کردن . حکایت کردن . داستان گفتن . قصه گفتن . بیان کردن . (فرهنگ فرانسه به فارسی نفیسی ). اخبار کردن . || خبر دادن . (ناظم الاطباء).
-
صورت نمودن
لغتنامه دهخدا
صورت نمودن . [ رَن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) گزارش خلاف واقع دادن . تضریب . سخن چینی . به دروغ خبری دادن . حقیقتی را قلب کردن و نمودن : گریختن من نه از سر عصیان بود، اما ترسیدم که بدخویان ترا صورتی نمایند و در حق فرزند خویش بزه کار شوی . (فارسنام...
-
دادن
لغتنامه دهخدا
دادن . [ دَ ] (مص ) اسم مصدر آن دهش است . اعطاء. (ترجمان القرآن ). ایتاء. (ترجمان القرآن ). مقابل ِ گرفتن . در اختیار کسی گذاردن بدون برگرداندن . تسلیم کسی کردن چیزی را. ارزانی داشتن چیزی بکسی . منح . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). اکاحة. مقاوا...
-
قصة
لغتنامه دهخدا
قصة. [ ق ِص ْ ص َ ] (ع اِ)گچ . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قَصّة شود. || حال . (منتهی الارب ). || خبر. (منتهی الارب ). شان . (اقرب الموارد). || کار. (منتهی الارب ). || حدیث . داستانی که نوشته شود. ج ، قِصَص ، و اقاصیص . (اقرب الموارد). || ...
-
عرض
لغتنامه دهخدا
عرض . [ ع َ ] (ع مص ) پیدا و آشکارا گردیدن . (از منتهی الارب ). ظاهر شدن و آشکار گردیدن ، در حالی که دوام نیابد. (از اقرب الموارد). || پیدا و ظاهر ساختن . (از منتهی الارب ). ظاهر کردن . (از اقرب الموارد). آشکارا کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (زو...
-
هزوارش
لغتنامه دهخدا
هزوارش .[ هَُ زْ رِ ] (اِ) زوارش . از مصدر اوزوارتن به معنی بیان کردن ، تفسیر نمودن و شرح دادن است . و به همین معنی در نامه های پهلوی ، چون دینکرد و بندهش و نامکیهای منوچهری و وچیتکیهای زادسپرم و شکندگمانیک ویچار، و در نوشته های پهلوی تورفان ایزوارتن...
-
بازراندن
لغتنامه دهخدا
بازراندن . [ دَ ] (مص مرکب ) دور کردن . دفع کردن . طرد کردن . (ناظم الاطباء). راندن : چندانکه او بمرو رسید کدخدای اورا بازراندند و وزارت بعبداﷲبن عزیز تفویض کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 56). || یاد کردن . بخاطر آوردن . || بیان کردن . (ناظم الاطباء)....