کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گزاردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گزاردن
لغتنامه دهخدا
گزاردن . [ گ ُ دَ ] (مص ) (از: گزار + دن ، پسوند مصدری ). گزاریدن . گزاشتن . جزو اول ویچار (شرح کردن ، توضیح دادن )، سانسکریت ویچاریتی (سنجیدن ، تأمل کردن ، وارسی کردن )، ویچارا (تأمل ، سنجیدن )، ویچارانا (تأمل ، شرح دادن )، پهلوی ویچاریشن ویچارتن...
-
واژههای مشابه
-
گله گزاردن
لغتنامه دهخدا
گله گزاردن . [ گ ِ ل َ / ل ِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) گله کردن . شکایت کردن . اظهار ناراحتی کردن از کسی یا چیزی .
-
نماز گزاردن
لغتنامه دهخدا
نماز گزاردن . [ ن َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) نماز گذاردن . نماز خواندن : به زیارت آمد و نماز گزارد و دعا کرد. (گلستان ). گفت کجا نماز بگزارم ؟ من نمی خواهم که نماز در سراهای مجوس بگزارم . احوص او را گفت که نماز در خیمه ها می گزار. (تاریخ قم ص 250).گر آن ط...
-
سپاس گزاردن
لغتنامه دهخدا
سپاس گزاردن . [ س ِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) شکر کردن . شاکر بودن : خدای رابشناس و سپاس او بگزارکه جز بدین دو نخواهیم بود ما مأخوذ.ناصرخسرو.
-
غایط گزاردن
لغتنامه دهخدا
غایط گزاردن . [ ی ِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) غایط کردن . امراع .
-
شکر گزاردن
لغتنامه دهخدا
شکر گزاردن . [ش ُ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) سپاس و حمد به جای آوردن : بر دلم میگردد... غزوی بکنیم بر جانب هندوستان دوردست تر تا سنت پدران تازه کرده باشیم و مردی حاصل کرده و شکری گزارده . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 284).خدای با تو درین صنع نیکو احسان کردبه قول و...
-
پیغام گزاردن
لغتنامه دهخدا
پیغام گزاردن . [ پ َ / پ ِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) ادای رسالت کردن . پیغام دادن از کسی بدیگری . پیام رساندن . پیغام دادن از کسی بدیگری . پیام رساندن : بوسهل نیک از جای بشد و من پیغام بتمامی بگزاردم . (تاریخ بیهقی ص 47 چ ادیب ). نامه ها را برساند و پیغامه...
-
حق گزاردن
لغتنامه دهخدا
حق گزاردن . [ ح َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) حق گزاردن کسی را. ادای حق او کردن : تو سلطان و راعی ما نیستی از بهر بزرگ زادگی تو که دست تنگ شده ای و بر ما اقتراحی کنی ترا حقی گزاریم . (تاریخ بیهقی ص 39).حق هر کس به کم آزاری بگزارم که مسلمانی این است و مسلمانم...
-
دراز گزاردن
لغتنامه دهخدا
دراز گزاردن . [ دِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) طول دادن گفتار یا تعبیری .- دراز گزاردن نماز ؛ طول دادن آن : کلید در دوزخست آن نمازکه در چشم مردم گزاری دراز.سعدی .
-
پیام گزاردن
لغتنامه دهخدا
پیام گزاردن . [ پ َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) رسالت . پیام بردن . پیام آوردن . پیام رساندن : هزبرانی که شیران شکارندبپای خود پیام خود گزارند. نظامی .کرا مجال سخن میرود بحضرت دوست مگر نسیم صبا این پیام بگزارد. سعدی .گوش دلم بر درست تا چه بیاید خبرچشم امیدم ...
-
حج گزاردن
لغتنامه دهخدا
حج گزاردن . [ ح َ گ ُ دَ ](مص مرکب ) موافاة. (منتهی الارب ). اجرای اعمال حج .
-
خدمت گزاردن
لغتنامه دهخدا
خدمت گزاردن . [ خ ِ م َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) شرط ادب بجای آوردن : سلام کرد و خدمت بگزارد. (تاریخ بخارای نرشخی ). || بلوازم بندگی و طاعت قیام کردن : نگنجد کرمهای حق در قیاس چه خدمت گزارد زبان سپاس .سعدی .
-
خراج گزاردن
لغتنامه دهخدا
خراج گزاردن . [ خ َ گ ُدَ ] (مص مرکب ) باج دادن . مالیات دادن : خراج اگرنگزارد کسی بطیب نفس بقهر ازو بستاند کمینه سرهنگی .سعدی (گلستان ).
-
خواب گزاردن
لغتنامه دهخدا
خواب گزاردن . [ خوا / خا گ ُ دَ ] (مص مرکب ) تعبیر خواب کردن . عباره . (تاج المصادر بیهقی ). || حکایت رؤیای خود کردن . (یادداشت مؤلف ). || خوابیدن . خواب رفتن .