کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گری گر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
طیره گری
لغتنامه دهخدا
طیره گری . [ طَ/ طِ رَ / رِ گ َ ] (حامص مرکب ) خشمگنی : چند من از بی توئی زارگری و گری طیره گری را تو زآن گریه ٔ من خندخند.سوزنی .
-
غارت گری
لغتنامه دهخدا
غارت گری . [ رَ گ َ ] (حامص مرکب ) دزدی . دزدی کردن . به غارت بردن . چپاول کردن . یغما کردن . به یغما بردن . به تاراج بردن . چپو کردن .
-
کوفت گری
لغتنامه دهخدا
کوفت گری . [گ َ ] (حامص مرکب ) تذهیب و طلاکوبی . (ناظم الاطباء).
-
گری بزرگ
لغتنامه دهخدا
گری بزرگ .[ گ ِ ب ُ زُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کورانیم بخش مرکزی شهرستان اردبیل ، واقع در 40 هزارگزی شوسه ٔ اردبیل به تبریز. هوای آن معتدل و دارای 784 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات ، شغل اهالی زراعت و گله داری ، صنایع ...
-
گری بلمک
لغتنامه دهخدا
گری بلمک . [ گ ُ ب َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالا گریوه بخش ملاوی شهرستان خرم آباد، واقع در 21 هزارگزی جنوب باختری ملاوی و 11 هزارگزی خاور اتومبیل رو خرم آباد به اندیمشک ، هوای آن کوهستانی گرمسیر و مالاریائی ، دارای 500 تن سکنه است . آب آنجا ا...
-
گری تن
لغتنامه دهخدا
گری تن . [گ َ ت َ ] (اِ مرکب ) عنکبوت را گویند و گره تن هم آمده . (آنندراج ). رجوع به گره تن و کارتن و کارتنک شود.
-
گری چربان
لغتنامه دهخدا
گری چربان . [ گ َ چ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان رمشک بخش کهنوج شهرستان جیرفت ، واقع در 148 هزارگزی جنوب خاوری کهنوج سر راه مالرو سدیج . منطقه ای کوهستانی و دارای 40 تن سکنه است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
سلیطه گری
لغتنامه دهخدا
سلیطه گری . [ س َ طَ / طِ گ َ ] (حامص مرکب ) زبان درازی . بدزبانی . همچون زنان سلیطه . (فرهنگ فارسی معین ).
-
سگالش گری
لغتنامه دهخدا
سگالش گری . [ س ِل ِ گ َ ] (حامص مرکب ) مشورت و رأی زدن : سپهدار چین از سر هوش و رای سگالشگری کرد با رهنمای .نظامی .
-
یغما گری
لغتنامه دهخدا
یغما گری . [ ی َگ َ ] (حامص مرکب ) غارت . اغارة. چپاول . چپو. چپاولگری . غارتگری . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یغما شود.
-
آبگینه گری
لغتنامه دهخدا
آبگینه گری . [ ن َ / ن ِ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل ساختن آبگینه . || (اِ مرکب ) جای ساختن آبگینه . زجّاجی .
-
آدمی گری
لغتنامه دهخدا
آدمی گری . [ دَ گ َ ] (حامص مرکب ) بشریت : اما گاه گاه در درون استاد امام از راه آدمی گری اندک داوری می بود. (اسرارالتوحید). چون چشم من بر وی افتاد از آدمیگری هیچ چیز با من نماند. روحی و آسایشی از وی بمن رسید چنانکه بیخود گشتم . (اسرارالتوحید).
-
آشوب گری
لغتنامه دهخدا
آشوب گری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) فتنه جوئی . فتّانی .
-
جلوه گری
لغتنامه دهخدا
جلوه گری . [ ج ِل ْوَ / وِ گ َ ] (حامص مرکب ) ظهور. || ناز وکرشمه و دلبری . || تابش . (ناظم الاطباء).
-
جعبه گری
لغتنامه دهخدا
جعبه گری .[ ج َ ب َ / ب ِ گ َ ] (حامص مرکب ) ترکش سازی . (ناظم الاطباء). جعابة. (منتهی الارب ). جعبه سازی . جعبه فروشی .