کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گریغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گریغ
لغتنامه دهخدا
گریغ. [ گ ُ ] (اِ) پهلوی «ویرک » (طرد، نفی بلد) ایرانی باستان ، ظاهراً وی - ریکا (و رجوع شود به گریختن = پهلوی ویرختن و رجوع شود به گریز. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گریز است که از گریختن باشد. (برهان ) (آنندراج ) : نیاز باز همی پرورد ورا دهقان چو ...
-
جستوجو در متن
-
گریگ
لغتنامه دهخدا
گریگ . [ گ ِ ] (اِخ ) ادوارد، گریغ. آهنگ ساز و پیانوزن نروژی ، متولد در برگن (1843 - 1907م .). مصنف کتاب پرگینت که شامل یک کنسرتوی پیانو و غیره است .
-
گسسته پشت
لغتنامه دهخدا
گسسته پشت . [ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ پ ُ ] (ص مرکب ) بی مدد. بی پشت و پناه : همی شدند به بیچارگی هزیمتیان گسسته پشت و گرفته گریغ را هنجار.عنصری .
-
گریزیدن
لغتنامه دهخدا
گریزیدن . [ گ ُدَ ] (مص ) (از گریز + یدن ، پسوند مصدری ) (حاشیه ٔ برهان چ معین ). گریختن و گریغتن که مصدر گریغ است . (آنندراج ). گریختن و گریزدن باشد. (برهان ) : بوزنه جست و گریز اندر زمی بانگ برزد از کروز و خرمی .رودکی .
-
کتره کردن
لغتنامه دهخدا
کتره کردن . [ ک َ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب )پاره کردن . (فرهنگ فارسی معین ). دریدن : بر او کتره کرد آن زره را به تیغز زخمش همی جست راه گریغ. فردوسی (از آنندراج ).این لغت در فهرست ولف نیامده است و ظاهراً کتره مصحف لتره باشد و کتره کردن مصحف لتره کردن...
-
کریغ
لغتنامه دهخدا
کریغ. [ ک ُ ] (اِ) بمعنی گریز باشد که از گریختن است . (برهان ) (آنندراج ). صحیح گریغ است و مؤلف سراج گوید: این خطای فاحش است چرا که بمعنی گریختن با گاف فارسی است نه تازی و این از اعجب عجایب است . (سراج اللغات ) (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). گریز. فرار...
-
غ
لغتنامه دهخدا
غ . (حرف ) حرف بیست و دوم است از حروف الفبای فارسی و حرف نوزدهم از الفبای عربی و آخرین از حروف ابجد و در حساب جُمَّل آن را به هزار دارند و نام آن غین است ، و غین معجمه و غین منقوطه نیز گویند. و آن از حروف مستعلیة و حلق و مجهورة و مصمته و مائیة و قمری...
-
گردن نهادن
لغتنامه دهخدا
گردن نهادن . [ گ َ دَ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) فروتنی کردن و فرمانبرداری . اطاعت نمودن . (از برهان ). گردن انداختن . (آنندراج ). منقاد شدن . انقیاد. تن دردادن . تسلیم شدن . گردن دادن . اِعطاء. دین . (منتهی الارب ). استسلام . (تاج المصادر بیهقی ) (زو...
-
شناه
لغتنامه دهخدا
شناه . [ ش ِ ] (اِ) شنا. آشنا. سباحت . آب ورزی . (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). شنا و آب ورزی . (برهان ). شناوری . (غیاث اللغات ). شنا کردن . (از اوبهی ). شناگری . (انجمن آرا). شناوری و دست و پا زدن وبا لفظ کردن مستعمل است . (از آنندراج ) : اندر آن...
-
غرچه
لغتنامه دهخدا
غرچه . [ غ َ چ َ / چ ِ ] (ص ) به معنی غراچه . نامرد و مخنث و حیز. (برهان قاطع). مخنث نادان . (صحاح الفرس ). مخنث و نادان . (فرهنگ رشیدی ). || ابله و احمق و نادان و جاهل . || به چشم خودبین و دیوث . (برهان قاطع). || در فرهنگها به معنی نادان و بی حمیت آ...
-
ورا
لغتنامه دهخدا
ورا. [ وَ / وِ / وُ ] (ضمیر + حرف اضافه ) مخفف او را. (برهان ) (ناظم الاطباء). «ورا بین که با ماچه ها میکند.» یعنی او را بین . (برهان ) : میغ ماننده ٔ پنبه ست و ورا باد نداف هست سدکیس ، درونه که بدو پنبه زنند. بوالمؤید.به ناز باز همی پرورد ورا دهقان...
-
آهیختن
لغتنامه دهخدا
آهیختن . [ ت َ ] (مص ) کشیدن . برکشیدن . برآوردن . سَل ّ. تشهیر. بیرون کشیدن . آختن . آهختن . آهنجیدن . برآوردن : برآهیخت جنگی نهنگ از نیام بغرید چون رعد و برگفت نام . فردوسی .برآهیخت شمشیر و اندرنهادهمی کرد از آن رزم گشتاسب یاد. فردوسی .برآهیخت شمشی...
-
تمنا کردن
لغتنامه دهخدا
تمنا کردن . [ ت َ م َن ْ نا ک َ دَ ] (مص مرکب ) خواهش کردن و آرزو کردن . (ناظم الاطباء) : بر پایه ٔ علمی آی خوش خوش بر خیره مکن برتری تمنا. ناصرخسرو.بدگوهر لئیم ظفر... تمنای دیگر منازل کند که شایانی آن ندارد. (کلیله و دمنه چ قریب چ 6 ص 82).رصد عشق تو...
-
تیغ زدن
لغتنامه دهخدا
تیغ زدن .[ زَ دَ ] (مص مرکب ) تیغ نهادن در قومی . شمشیر زدن .(یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نبرد کردن با شمشیر. دشمن را با شمشیر و جز آن از پای درآوردن : نامه نویسد بدیع و نظم کند خوب تیغ زند نیک و پهنه بازد و چوگان . فرخی .تیغ بباید زدنش بر جگرهر که زبا...