کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گریز روانزاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گریز زدن
لغتنامه دهخدا
گریز زدن . [ گ ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) گفتاری را منتهی به موضوع دیگر که مقصود بالذات بود کشانیدن . همیشه سخن را بمطلوب خود منتهی کردن . مطلبی را به مطلب دیگر پیوستن با تناسب . به تناسبی بگفتار دیگر پرداختن چنانکه روضه خوانان از حکایتی به واقعه ٔ کربلا ی...
-
مردم گریز
لغتنامه دهخدا
مردم گریز. [ م َ دُ گ ُ ] (نف مرکب ) آدمی بدور. مردم بدور. یالقوزک . (یادداشت مؤلف ). گریزنده و نفور از مردم . که از مصاحبت و معاشرت دیگران پرهیز دارد. وحشی خوی و رمنده ٔ کم معاشرت .
-
باران گریز
لغتنامه دهخدا
باران گریز. [ گ ُ] (اِ مرکب ) چتر. سایه بان : آنچه از چوب و خشت مثل سایبان سازند. بهندی چهجه گویند، از شرح قران السعدین . (غیاث ) (آنندراج ). عاله . (منتهی الارب ). و در المنجد ذیل عاله آمده است : شبه الخیمه یسویها الرجل من الشجر للاستتار من المطر. (...
-
پای گریز
لغتنامه دهخدا
پای گریز. [ ی ِ گ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قوه ٔ فرار : نه پای گریز و نه روی ستیز.
-
خوش گریز
لغتنامه دهخدا
خوش گریز. [ خوَش ْ / خُش ْ گ ُ ] (ص مرکب ) آسان گریز. زودگریز. (یادداشت مؤلف ) : زودخیز است و خوش گریز حشرزودزای است و زودمیر شرر.سنائی .
-
گریز و آویز
لغتنامه دهخدا
گریز و آویز. [ گ ُزُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کر و فر. جنگ و گریز.
-
گریز و پرهیز
لغتنامه دهخدا
گریز و پرهیز. [ گ ُ زُ پ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) اجتناب . پرهیز. از محرمات گریز و پرهیز داشتن یا نداشتن . و در تداول محلی خراسان گریز یا «گروز» رو گرفتن زن است .
-
آویز و گریز
لغتنامه دهخدا
آویز و گریز. [ زُ گ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) گریز و آویز. عمل جنگ کردن در حال عقب نشستن . جنگ و گریز. کَرّ و فَرّ : زین عاریتی سرای آویز و گریززآن پیش که برکَنندت ای دل برخیز.رضی نیشابوری .
-
جنگ و گریز
لغتنامه دهخدا
جنگ و گریز. [ ج َ گ ُ گ ُ ] (اِ مرکب ) کر و فر.
-
جستوجو در متن
-
حشر
لغتنامه دهخدا
حشر. [ ح َ ش َ ] (ع اِ) چریک . سپاه بی نظم . باشی پوزوق (ترکی ). چته . سرآزاد. مقابل اجری خوار. لشکرنامنظم . سپاهی داوطلب مقابل لشکر. سپه : شاه ایران بتاختن شد تیزرفت و با شاه نی سپاه و حشر. فرخی .در دلیران بگه معرکه زانسان نگردکه دلیران بگه معرکه در...
-
طلحند
لغتنامه دهخدا
طلحند. [ طَ ح َ ] (اِخ ) پسر مای شاهزاده ٔ هندی . پدر وی مای برادر جمهور پادشاه هندوان بوده که بگفته ٔفردوسی از کشمیر تا مرز چین حکم او را گردن نهاده داشتند و به سندل نشستگاه داشت . مای پیش از رسیدن به سلطنت در دنبر مقر حکمرانی داشت و پس از جمهور جان...
-
آلت
لغتنامه دهخدا
آلت . [ ل َ ] (ع اِ) آله . واسطه ٔ میان فاعل و مفعول در رسیدن اثر، چون اره برای نجار. افزار. ابزار. دست افزار. (مهذب الاسماء). ساز کار. ساز. (زمخشری ). ادات . ساز دست : ببازار شد مشک و آلت ببردگروکان به پرمایه مردی سپرد. فردوسی .هیونی جدا زآلت بزم و ...
-
لبیبی
لغتنامه دهخدا
لبیبی . [ ل َ ] (اِخ ) از شعرای معروف اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری است و مسعودسعد وی را اوستاد و سیدالشعرا خوانده در قصیدتی بمطلع:بنظم و نثر گر امروز افتخار سزاست مرا سزاست که امروز نظم و نثر مراست آنجا که گوید و مصراعی از لبیبی تضمین کند:بد...
-
بردن
لغتنامه دهخدا
بردن . [ ب ُ دَ ] (مص ) کشیدن . حمل کردن . برداشتن . با خود برداشتن . نقل کردن . منتقل کردن . (یادداشت مؤلف ). اذهاب .(تاج المصادر بیهقی ). مقابل آوردن . نقل کردن خواه برای خود یا دیگری و خواه با خود یا همراه و مصحوب دیگری و خواه بر پشت و خواه بر چی...