کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گریزگاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گریزگاه
لغتنامه دهخدا
گریزگاه .[ گ ُ ] (اِ مرکب ) جائی که گریخته بدان پناه گیرد. (آنندراج ). مَفَرّ. مَحیص . مَفیض . (منتهی الارب ) : عاجز نمیکند او را هیچ دشوار و مفر و گریزگاهی نیست هیچ احدی را از قضای او. (تاریخ بیهقی ). جیحون بزرگ در پیش است و گریزگاه خوارزم سخت دور. ...
-
جستوجو در متن
-
گریزگه
لغتنامه دهخدا
گریزگه . [ گ ُ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف گریزگاه : من که در شهربند کشور خویش بسته دارم گریزگه پس و پیش . نظامی .رجوع به گریزگاه شود.
-
گریختگاه
لغتنامه دهخدا
گریختگاه . [ گ ُ ] (اِ مرکب ) گریزگاه . جای گریختن . مفر.
-
کونام
لغتنامه دهخدا
کونام . (اِ) کمینگاه و یا گریزگاه حیوانات وحشی . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). کنام . (از اشتینگاس ).
-
معدل
لغتنامه دهخدا
معدل . [ م َ دِ ](ع اِ) جای بازگشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). جای بازگشت و گریزگاه . (ناظم الاطباء).
-
گریزجای
لغتنامه دهخدا
گریزجای . [ گ ُ ] (اِ مرکب ) گریزگاه . جای گریختن . مُراغَم . مَناص . (منتهی الارب ). مَفَرّ. (تفلیسی ) : باز آمدی چو باز سفید از گریزجای بازآمدی چو شیر سیه در شکارگاه .سیدحسن غزنوی .
-
محید
لغتنامه دهخدا
محید. [م َ ] (ع اِ) جای برگشت . جای برگردیدن . (ناظم الاطباء). || محیص . مهرب . مفر. مفیص . جای گریز. گریزگاه . || ملجاء. پناهگاه . (ناظم الاطباء). مناص . ملاذ. پناه . مفزع .
-
المستغاث
لغتنامه دهخدا
المستغاث . [ اَ م ُ ت َ ] (ع اِ) پناهگاه . ملجاء. گریزگاه . || (صوت ) در مقام استغاثه گویند یعنی مرا پناه دهید و بدادم برسید. الغیاث : و روی بخراشید و المستغاث ای مسلمین آواز درداد. (سندبادنامه ص 73).
-
ستایشگاه
لغتنامه دهخدا
ستایشگاه . [ س ِ ی ِ ] (اِ مرکب ) شریطه و مخلص شعر را گویند یعنی بیتی که قصیده یا قطعه یا مثنوی بدان تمام شود. (برهان ). گریزگاه شعر شعرا از تغزل بمدح ممدوح . (آنندراج ). مخلص شعر. (اوبهی ) (صحاح الفرس ). جای تخلص شعر بود. (لغت فرس اسدی ) : بنام و کن...
-
مراغم
لغتنامه دهخدا
مراغم . [ م ُ غ َ ] (ع اِ) هجرتگاه . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). مهرب . گریزگاه . (از متن اللغة). مذهب . مهرب . (اقرب الموارد). رفتن جای . گریزجای . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || مضطرب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). جای اضطراب . (ناظم الاطباء). ا...
-
خلل افتادن
لغتنامه دهخدا
خلل افتادن . [ خ َ ل َ اُ دَ] (مص مرکب ) خرابی پیدا شدن . فساد و تباهی حاصل آمدن : چون به لشکرگاه رسید، یافت قوم را بر حال خویش هیچ خللی نیفتاده بود. (تاریخ بیهقی ). دست بتوفیر لشکر برد و در آن بسیار خللها افتاد. (تاریخ بیهقی ). و اگر عیاذاً باﷲ... خ...
-
محیص
لغتنامه دهخدا
محیص . [ م َ ] (ع مص ) حَیْص . حیصة. حیوص . محاص . حیصان . برگشتن و به یک سوی شدن . (منتهی الارب ). گردیدن از چیزی . (غیاث ) (آنندراج ). || رستگاری یافتن . || خلاص گردانیدن . (غیاث ) (آنندراج ). || (اِمص ) خلاص . رهایی : زود استر را فروشید آن حریص یا...
-
مهرب
لغتنامه دهخدا
مهرب . [ م َ رَ ] (ع اِ) گریزگاه . ج ، مَهارِب . (غیاث ).مفرّ. محیص . محید. فرارگاه . مناص . محل فرار. جای گریز : روباه گفت مخلص و مهرب نزدیک و مهیا به چه ضرورت این محنت اختیار کرده ای . (کلیله و دمنه چ مینوی ص 254). منتصر از پیش ایشان برخاست و به جا...
-
لات
لغتنامه دهخدا
لات . [ ت َ ] (ع حرف ) کلمه ٔ نفی به معنی لیس . و قوله تعالی : لات حین مناص (قرآن 3/38)؛ یعنی نیست گریزگاه و التاء زائدة کما فی ثمت و رُبت او شبهوا لات بلیس و اضمروا فیها اسم الفاعل و لا تکون الامع حین و قد تحذف و هی مرادة کما فی قول مازن بن مالک : ح...