کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گریز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گریز
لغتنامه دهخدا
گریز. [ گ ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه بخش کوهپایه شهرستان اصفهان ، واقع در 31هزارگزی شمال خاور کوهپایه و 27هزارگزی شمال شوسه ٔ اصفهان به یزد. هوای آن معتدل ، دارای 99 تن سکنه است . آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات . شغل اهالی زر...
-
گریز
لغتنامه دهخدا
گریز. [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تکاب بخش ریوش شهرستان کاشمر، واقع در 18هزارگزی شمال باختری ریوش ، سر راه مالرو عمومی ریوش به بردسکن . هوای آن معتدل و دارای 755 تن سکنه است . آب آنجا از رودخانه تأمین میشود.محصول آن غلات و میوه جات و ابریشم . ش...
-
گریز
لغتنامه دهخدا
گریز. [ گ ُ ] (اِمص ) گریختن . فرار کردن : گر کند هیچگاه قصد گریزخیز ناگه به گوشش اندر میز. خسروی .ابا ویژگان ماند وامق بجنگ نه روی گریز و نه جای درنگ . عنصری .گرفتن ره دشمن اندر گریزمفرمای و خون زبونان مریز. اسدی .چو ثابت نباشد به جنگ و ستیزاز آن به...
-
واژههای مشابه
-
گریز زدن
لغتنامه دهخدا
گریز زدن . [ گ ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) گفتاری را منتهی به موضوع دیگر که مقصود بالذات بود کشانیدن . همیشه سخن را بمطلوب خود منتهی کردن . مطلبی را به مطلب دیگر پیوستن با تناسب . به تناسبی بگفتار دیگر پرداختن چنانکه روضه خوانان از حکایتی به واقعه ٔ کربلا ی...
-
مردم گریز
لغتنامه دهخدا
مردم گریز. [ م َ دُ گ ُ ] (نف مرکب ) آدمی بدور. مردم بدور. یالقوزک . (یادداشت مؤلف ). گریزنده و نفور از مردم . که از مصاحبت و معاشرت دیگران پرهیز دارد. وحشی خوی و رمنده ٔ کم معاشرت .
-
باران گریز
لغتنامه دهخدا
باران گریز. [ گ ُ] (اِ مرکب ) چتر. سایه بان : آنچه از چوب و خشت مثل سایبان سازند. بهندی چهجه گویند، از شرح قران السعدین . (غیاث ) (آنندراج ). عاله . (منتهی الارب ). و در المنجد ذیل عاله آمده است : شبه الخیمه یسویها الرجل من الشجر للاستتار من المطر. (...
-
پای گریز
لغتنامه دهخدا
پای گریز. [ ی ِ گ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قوه ٔ فرار : نه پای گریز و نه روی ستیز.
-
خوش گریز
لغتنامه دهخدا
خوش گریز. [ خوَش ْ / خُش ْ گ ُ ] (ص مرکب ) آسان گریز. زودگریز. (یادداشت مؤلف ) : زودخیز است و خوش گریز حشرزودزای است و زودمیر شرر.سنائی .
-
گریز و آویز
لغتنامه دهخدا
گریز و آویز. [ گ ُزُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کر و فر. جنگ و گریز.
-
گریز و پرهیز
لغتنامه دهخدا
گریز و پرهیز. [ گ ُ زُ پ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) اجتناب . پرهیز. از محرمات گریز و پرهیز داشتن یا نداشتن . و در تداول محلی خراسان گریز یا «گروز» رو گرفتن زن است .
-
آویز و گریز
لغتنامه دهخدا
آویز و گریز. [ زُ گ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) گریز و آویز. عمل جنگ کردن در حال عقب نشستن . جنگ و گریز. کَرّ و فَرّ : زین عاریتی سرای آویز و گریززآن پیش که برکَنندت ای دل برخیز.رضی نیشابوری .
-
جنگ و گریز
لغتنامه دهخدا
جنگ و گریز. [ ج َ گ ُ گ ُ ] (اِ مرکب ) کر و فر.
-
جستوجو در متن
-
غرایچ
لغتنامه دهخدا
غرایچ . [ غْرا / غ ِ ] (اِخ ) تلفظ ترکی از گریز . رجوع به گریز شود.