کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گریبان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گوی گریبان
لغتنامه دهخدا
گوی گریبان . [ ی ِ گ َ ] (ترکیب اضافی ) تکمه ٔ گریبان است که در حلقه اندازند تا بسته شود. (برهان قاطع) (بهار عجم ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). دکمه ٔ یقه : گوی گریبان تو چون بنماید فروغ زرین پردر شود دامن روح الامین . خاقانی .از نشاط آستین بوس امیرالم...
-
گریبان پاره کردن
لغتنامه دهخدا
گریبان پاره کردن . [ گ ِ رَ / رِ ک َ دَ] (مص مرکب ) خرق گریبان . دریدن گریبان : بیا که گر بگریبان جان رسد دستم ز شوق پاره کنم تا به پیرهن چه رسد! سعدی (بدایع). || شکافتن . از هم دریدن : سنگ خارا را شرار من گریبان پاره کردساده لوح آن کس که میپوشد بخاک...
-
گریبان چاک کردن
لغتنامه دهخدا
گریبان چاک کردن . [ گ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دریدن و شکافتن گریبان .- گریبان چاک کردن صبح ؛ طلوع کردن . آشکار شدن : آری چو صبح کرد گریبان چاک طرار شب وداع کند جان را.قاآنی (دیوان چ تهران ص 10).
-
گریبان چراغی گرفتن
لغتنامه دهخدا
گریبان چراغی گرفتن . [ گ ِ ن ِ چ ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) چراغ به دست گرفتن : خواجه گریبان چراغی گرفت دست من و دامن باغی گرفت . نظامی .|| کنایه از پرتوی و سوزی و صفایی بهم رسانیدن . (آنندراج ).
-
گریبان دامن کردن
لغتنامه دهخدا
گریبان دامن کردن . [ گ ِ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از مراقبه کردن و سر به گریبان فروبردن باشد مردمان درویش و صاحب حال را. (برهان ) (آنندراج ).
-
گریبان کسی راگرفتن
لغتنامه دهخدا
گریبان کسی راگرفتن . [ گ ِ ن ِ ک َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) در موقع محاربه بدو آویختن . گلاویز شدن . به جنگ درافتادن .
-
سر در گریبان کشیدن
لغتنامه دهخدا
سر در گریبان کشیدن . [ س َ دَ گ ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) عزلت گرفتن . کنار کشیدن : متعرضان مملکت و متمردان دولت سر در گریبان عزلت کشیدند. (سندبادنامه ص 9).سلامت خواهی از چشم بدان سر در گریبان کش که از گردن فرازی بر هدفها تیر میریزد.صائب .
-
جستوجو در متن
-
جوساک
لغتنامه دهخدا
جوساک . [ ج َ / جُو ](اِ) جوسک . تکمه ٔ گریبان . (آنندراج ). گوی گریبان .
-
مهک
لغتنامه دهخدا
مهک . [ م َ هََ ] (اِ) ماهک . قریضه ای که از گریبان برآرند. قواره ؛ مهک که از گریبان برآرند چون گریبان باز کنند. (مهذب الاسماء). شکله . کلاه وار. قواره .
-
گریوان
لغتنامه دهخدا
گریوان . [ گ ِ ری ] (اِ مرکب ) گریبان . (آنندراج ) : و چیزی که در گریوان طلب کند نیابد. (تفسیر ابوالفتوح ). رجوع به گریبان شود.
-
بادوبان
لغتنامه دهخدا
بادوبان . (اِ) پیش و پس گریبان جامه . (ناظم الاطباء).
-
کریبان
لغتنامه دهخدا
کریبان . [ ک َ ] (اِ) ابوحاتم گوید که کریبان فارسی جِرِبّان است ، بمعنی درع و جیب . (از المعرب جوالیقی ص 99). مأخوذ از گریبان است . رجوع به گریبان شود.
-
مجیب
لغتنامه دهخدا
مجیب . [ م ُ ج َی ْ ی ِ ] (ع ص ) گریبان کننده پیراهن را. (آنندراج ). کسی که گریبان می کند و جَیب می سازد پیراهن را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجییب شود.
-
گریبانگیر
لغتنامه دهخدا
گریبانگیر. [ گ ِ ] (نف مرکب )گریبان گیرنده .مبتلاسازنده . دامنگیر. رجوع به گریبانگیر شدن شود.
-
گریبانگه
لغتنامه دهخدا
گریبانگه . [ گ ِ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف گریبانگاه است . جای گریبان . گلو. گردن : جاوید باد عمر تو و دشمنان توچنگ اجل گرفته گریبانگه امل . سوزنی .رجوع به گریبان شود.