کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گرگین آباد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گرگین آباد
لغتنامه دهخدا
گرگین آباد. [ گ ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان واقع در 87000گزی شمال باختری راور، کنار راه فرعی راور به یزد. دارای 3 خانوار است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
واژههای مشابه
-
گرگین در
لغتنامه دهخدا
گرگین در. [ گ ُ دَ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان واقع در 38000گزی شمال سنقر و کنار راه فرعی سنقر به قروه . هوای آن سرد و دارای 135 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و حبوبات و تریاک و قلمس...
-
گرگین شدن
لغتنامه دهخدا
گرگین شدن . [ گ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گر پیدا کردن . جرب گرفتن . عر. عرور. (منتهی الارب ).
-
گرگین لاری
لغتنامه دهخدا
گرگین لاری . [ گ ُ ن ِ ](اِخ ) از حکام ولایات اطراف کرمان که گویند از نسل گرگین میلاد است . وی بندگی و فرمانبرداری امیرتیمور راپذیرفت . (از تاریخ عصر حافظ دکتر غنی ج 1 ص 385).
-
گرگین خان
لغتنامه دهخدا
گرگین خان . [ گ ُ ] (اِخ ) گرگین خان گرجی ملقب به شاه نوازخان در زمان شاه سلطان حسین به حکومت قندهار منصوب شد و در آنجا سؤسلوک از خود نشان داد. مردم قندهار و طایفه ٔ افغان از سؤسلوک او بستوه آمدند. میرویس افغان به وکالت افاغنه ٔ قندهار برای شکایت ب...
-
جستوجو در متن
-
کرانی
لغتنامه دهخدا
کرانی . [ ک ُ ] (اِخ )نام یکی از دهستانهای هفتگانه ٔ شهرستان بیجار است . این دهستان در شمال خاور شهرستان واقع شده از شمال به بخش انگوران شهرستان زنجان و از جنوب به دهستان سیلتان و از خاور به رودخانه ٔ قزل اوزن و از باختر به دهستان سیاه منصور محدود اس...
-
گرگان
لغتنامه دهخدا
گرگان . [ گ ُ ] (اِخ ) پهلوی آن ورکان = هیرکانیا . رک : مارکوارت . شهرستانها ص 12 ح 17: اونوالا 92. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نام شهری است در دارالملک استرآباد، معرب آن جرجان است . (برهان ). گرگان به اطلاق عام شامل ایالت استراباد است که از شمال ب...
-
داد
لغتنامه دهخدا
داد. (اِ) عدل . (برهان ). مَعدِلَه . (منتهی الارب ). بذل . (برهان ). قسط. نصفت . مقابل ستم . ظلم و جور. عدالت . (برهان ). نَصف . نِصف . نَصَف . (منتهی الارب ) : ای شهریار راستین ، ای پادشاه داد و دین ای نیک فعل و نیکخواه ،ای از همه شاهان گزین . دقیقی...
-
وار
لغتنامه دهخدا
وار. (پسوند) مانند. شبه . نظیر. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (جهانگیری ). واره . (جهانگیری ) (آنندراج ). وش . (یادداشت مؤلف ). وار به این معنی گاهی به صفت ملحق میشود و اغلب قید میسازد چون متنکروار و عاجزوار و گاهی به اسم عام می پیوندد وصفت یا ...
-
خداوند
لغتنامه دهخدا
خداوند. [ خ ُ وَ ] (اِخ ) رب . (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء). نامی از نام های الهی . خدا. خدای . پروردگار. اﷲتعالی : چون تیغ بدست آری مردم نتوان کشت نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت . رودکی .جز از ایزد توام خداوندی کنم از دل بتو بر افدستا. دقیقی .س...
-
پای
لغتنامه دهخدا
پای . (اِ) پا باشد و بعربی رِجل خوانند. (برهان ). قدم : زکین تند گشت و برآمد ز جای ببالای جنگی درآورد پای . فردوسی .وز آن پس چنین گفت با رهنمای که اورا هم اکنون ز تن دست و پای ببرید تا او بخون کیان چو بیدست باشد نبندد میان . فردوسی .وزان چرم کآهنگران...
-
بلند
لغتنامه دهخدا
بلند. [ ب ُ ل َ ] (ص ، ق ) مقابل پست . (از برهان ). مرتفع و عالی و سرافراز. (ناظم الاطباء). کشیده . افراشته . برافراشته . مرتفع، در مقابل کوتاه و پست . (فرهنگ فارسی معین ). اشرف . أعلی . أعیط. افراخته . باذخ . أکوم . باسق . تِلو. جاهض . رفیع. رفیع...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد پسر محمد ثالث معروف بسلطان احمد خان اول . چهاردهمین از سلاطین عثمانی و نسب او مستقیماً بسیزده واسطه بسلطان عثمان غازی منتهی شود. مولد او به سال 998 هَ . ق . بودو در 1012 پس از وفات پدر به سن چهارده سالگی بتخت سلطنت عث...