کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گرگن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گرگن
لغتنامه دهخدا
گرگن . [ گ َ گ ِ ] (ص مرکب ) مخفف گرگین . شخصی را گویند که صاحب گر باشد، یعنی علت جرب داشته باشد چه گن به معنی صاحب هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ). اَجرَب . (لغت نامه ٔ حریری ). جرباء. (بحر الجواهر) : گر نخواهی رنج گر از گرگنان پرهیز کن جهل گر است...
-
گرگن
لغتنامه دهخدا
گرگن . [ گ ُ گ ُ ] (اِ) دلمل باشد و آن غله ای است که هنوز خوب نرسیده و گاهی در آتش بریان کنندو خورند. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به کَرکَن شود.
-
گرگن
لغتنامه دهخدا
گرگن . [ گ ُ گ ُ ] (اِ) ضابطه ولایت را گویند. (جهانگیری ). || (اِخ ) نام پهلوانی بود که افراسیاب به یاری پیران برای جنگ طوس و رستم فرستاد. (جهانگیری ).
-
جستوجو در متن
-
گورگون زولا
لغتنامه دهخدا
گورگون زولا. [ گُرْگُن ْ زُ ] (اِخ ) شهری ازایتالیا که در لمباردی واقع است و 6000 تن جمعیت دارد. پنیر آن مشهور است .
-
کلیسان
لغتنامه دهخدا
کلیسان . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گرگن است که در بخش فلاورجان شهرستان اصفهان واقع است و 196 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
اجرب
لغتنامه دهخدا
اجرب . [ اَ رَ] (ع ص ) گر. گرگن . (زوزنی ). گرگین . (زمخشری ) (لغت نامه ٔ مقامات حریری ). گردار. پرخارش . صاحب مرض خارش . (غیاث ). مؤنث : جَرْباء. ج ، جُرْب ، جَربی ، اَجارِب .
-
اخیدنه
لغتنامه دهخدا
اخیدنه . [ اِ ن َ ] (اِخ ) اکیدنه . عفریت اساطیری یونان قدیم ، بهیئات نیمه زن و نیمه مار، که سربر و لرن و شیمر و سفنکس و دراگون و گرگن و شیر موسوم به نمه را بزاد .
-
ستبر شدن
لغتنامه دهخدا
ستبر شدن . [ س ِ ت َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بقوام آمدن . غلیظ شدن . بقوام آمدن ، چون آب انگور آنگاه که بسیار بجوشانند. (مؤلف ) استغلاظ. (تاج المصادربیهقی ) (زوزنی ): عنیه ؛ بول شتر که در آفتاب نهند تاستبر شود و اندر گرگن مالند. (السامی فی الاسامی ).
-
گن
لغتنامه دهخدا
گن . [ گ ِ ] (پسوند) مخفف «گین ». (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). ور. آور. اور. مند. ناک . (یادداشت مؤلف ). بمعنی صفت باشد هرگاه آنرا با کلمه ای ترکیب سازند، همچون : شرمگن و گرگن و امثال آن . (برهان ) (آنندراج ). و رجوع به شعوری ج 2 ص 312 شود. افاده ٔ...
-
دارگان
لغتنامه دهخدا
دارگان . (اِخ ) دهی از دهستان گرگن بخش فلاورجان شهرستان اصفهان . که در 17 هزارگزی جنوب فلاورجان واقع و متصل براه لج به کرفشان و محلی است جلگه معتدل ، دارای 1203تن سکنه . آب آن از زاینده رود و محصول آن غلات ، برنج ،صیفی و شغل اهالی زراعت است و راه فرع...
-
گرگین
لغتنامه دهخدا
گرگین . [ گ َ ] (ص مرکب ) (از: گر + گین پسوند اتصاف ) مخفف آن گرگن است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). شخصی را گویندکه صاحب گر باشد یعنی جرب داشته باشد چه گین بمعنی صاحب هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ). اجرب . (لغت نامه ٔ مقامات حریری ) (زمخشری ). جرباء...
-
گر
لغتنامه دهخدا
گر. [ گ َ ] (اِ) نام جوشی است مشهور که به عربی جرب گویند. (برهان ). در استعمال قدما به معنی بیماری مشهور است و در تداول امروزی ، بمعنی مبتلای بدان بیماری است بجای گرگن و گرگین . مرضی است که مویها را بریزاند و بدن خاصه انگشتان خارش کند و مجروح شود و آ...