کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گرک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گرک
لغتنامه دهخدا
گرک . [ ] (اِ) در الجماهر 37 (فهرست ) به کاف فارسی مابین گاوزون و گرک یزد ضبط شده ولی در صفحات 215 و 216 متن که سنگ سفید معنی کرده به کاف آورده است . دزی در ذیل کلمه ٔ حجر، حجرالکزک آورده و متذکر شده که در نسخه ٔ دیگری با «ر» آمده است . رجوع به حجرال...
-
گرک
لغتنامه دهخدا
گرک . [ گ ِ رِ ] (اِخ ) یونان . رجوع به یونان شود.
-
گرک
لغتنامه دهخدا
گرک . [ گ ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان رودبار بخش کهنوج شهرستان جیرفت ، واقع در 30000گزی جنوب کهنوج و 4000گزی باختر راه فرعی کهنوج به میناب و دارای 10 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
واژههای مشابه
-
گرک یراق
لغتنامه دهخدا
گرک یراق . [ گ َ رَ ی َ ] (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) حامی . پشتیبان . دافع از کسی .
-
جستوجو در متن
-
غریقیون
لغتنامه دهخدا
غریقیون . [ غ ِ قی یو ] (اِخ ) یونانیان . جمعغریقی که منسوب به غریق معرب گرک است . اغریقیون و اغارقه نیز گویند. رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 77 و ج 2 ص 133 و رجوع به گرک شود.
-
غرچیا
لغتنامه دهخدا
غرچیا. [ غْرِ / غ ِ رِ ] (اِخ ) تلفظ ترکی از گرک . یونان . (از قاموس الاعلام ترکی ). رجوع به یونان شود.
-
اغریق
لغتنامه دهخدا
اغریق . [ اِ ] (اِخ ) معرب گِرِک یا گِرِس یعنی یونان . هلن . هلاد. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
یونانی
لغتنامه دهخدا
یونانی . (ص نسبی ، اِ) منسوب به یونان . هر چیز منسوب ومربوط به کشور یونان . (یادداشت مؤلف ) : ساخت آنگه یکی بیوکانی هم بر آیین و رسم یونانی . عنصری . || اهالی یونان .مردم یونان . که از مردم یونان باشد. اهل یونان . از یونان . گِرِک . گرس . هلن . آغری...
-
لمتر
لغتنامه دهخدا
لمتر. [ ل َ ت ُ ] (ص ) مردم کاهل و بی رگ . || فربه و پرگوشت و قوی هیکل و گنده و ناهموار. (برهان ). فربه و قوی و گنده . (غیاث ). دَکل : فربه شد عشق و زفت و لمتربنهاد خرد به لاغری روی . سنائی .عقل جز راستگوی لمتر نیست حیله سازنده و گلوبر نیست . سنائی ....
-
باقی
لغتنامه دهخدا
باقی . (اِخ ) (محمودافندی ) از شعرای بزرگ عثمانی است . او بسال 933 هَ . ق . در استانبول تولد یافت ، فرزند مؤذن جامع سلطان محمد فاتح بود و به چراغ باشی گری رسید، پس از تحصیل به مدرسی سلیمانیه نایل گشت و سلطان سلیمان قانونی و سلطان سلیم به او توجه داش...
-
ثیل
لغتنامه دهخدا
ثیل . [ ث َی ْ ی ِ / ثی ] (ع اِ)بیدگیا. فرزد. فریز. چمن . مرغ . گیاهی است که نجم نیز گویند. در اختیارات بدیعی آمده است : نجیل و نجیر ونجمه خوانند به پارسی بیدگیا خوانند و آن نوعی از حرشف است و طبیعت وی سرد و خشک است در اول و گویند معتدل است نافع بود ...
-
خاندان
لغتنامه دهخدا
خاندان . [ ن َ ] (اِ مرکب ) دوده . تبار. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آل . (مجمل اللغة). دودمان . (شرفنامه ٔ منیری ). قبیله . اهل بیت . عترت . خانمان . خانواده : بدآمد بدین خاندان بزرگ همه میش گشتیم و دشمن چو گرک . فردوسی .تو با بندگان گوی زآنسان سخن ک...
-
مکر
لغتنامه دهخدا
مکر.[ م َ ] (ع اِمص ، اِ) فریب . (منتهی الارب ). فریب . ریو. تنبل و حیله و خدعه و فریب دادگی و تزویر و ریا و دورویی و غدر. (ناظم الاطباء). فریب و با لفظ بستن و کردن مستعمل . (آنندراج ). دستان . فسون . افسون . گربزی . خداع . خدیعت . ترفند. کید. مکیدت ...