کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گروی زره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گروی زره
لغتنامه دهخدا
گروی زره . [ گ ُ ی ِ زِ رِه ْ ] (اِخ ) نام یکی از خویشان افراسیاب است که در کشتن سیاوش مکرها کرد و وسیله ها انگیخت : سیاوش ز گفت گروی زره برو پرز چین کرد و رخ پرگره . فردوسی .نیوشنده بودند و لب با گره بپاسخ بیامد گروی زره . فردوسی .گروی زره را گره تا...
-
واژههای مشابه
-
گروی نامه
لغتنامه دهخدا
گروی نامه . [ گ ِ رُ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) رهن نامه . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
کروی
لغتنامه دهخدا
کروی . [ ک ُ ] (اِخ ) نام یکی از خویشان افراسیاب که سعی در کشتن سیاوش نمود. (فرهنگ جهانگیری ) (از فهرست شاهنامه ٔ ولف ). گروی . گروی زره . رجوع به گروی زره شود.
-
کروی زره
لغتنامه دهخدا
کروی زره . [ ک ُ ی ِ زِ رِه ْ ] (اِخ ) نام یکی از خویشاوندن افراسیاب است و در کشتن سیاوش سعی بسیار کرده است . (برهان ). وی سرانجام گرفتار گیو شد و به قتل رسید. (از آنندراج ). گروی زره : کروی زره را بیاورد گیودوان با سپهدار پیران نیو. فردوسی .رجوع به ...
-
کرو
لغتنامه دهخدا
کرو. [ ک ُ ] (اِخ ) نام یکی ازخویشان افراسیاب و او در کشتن سیاوش سعی بسیار می کرد. (برهان ) (آنندراج ). گرو. رجوع به گروی زره شود.
-
پرگره
لغتنامه دهخدا
پرگره . [ پ ُ گ ِ رِه ْ ] (ص مرکب ) پرعُقَد. پرشکنج . پرچین : سیاوش ز گفت گروی زره بُرو پر ز چین کرد و رخ پرگره .فردوسی .
-
گره
لغتنامه دهخدا
گره . [ گ ِ رِه ْ ] (اِ) پهلوی ، گره کردی ، گری (گره ، عقد ازدواج ) ظاهراً از پارسی باستان ، گرثه . سانسکریت ، گرث (بستن ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). معروف است اعم از اینکه در ریسمان باشد یا درخت و امثال آن و از جایی برآمده باشد و به عربی عقده گویند. ...
-
برو
لغتنامه دهخدا
برو. [ ب َ /ب ُ ] (اِ) ابرو، که به عربی حاجب است . (از برهان ). ابرو. (اوبهی ) (صحاح الفرس ). مخفف ابرو : بر من ای سنگدل دروت مکن ناز بر من تو با بروت مکن . بارانی .ببینی بروهای پیچان من فدای تو بادا تن و جان من . فردوسی .ببخشود و دیده پر از آب کردبر...
-
پرخاشجوی
لغتنامه دهخدا
پرخاشجوی . [ پ َ ] (نف مرکب ) پرخاشجو. پرخاشخر. جنگجوی . جنگجو.تشنه ٔ جنگ . نزاع طلب . رزمجو. فتنه جوی . ستیزه جوی . هنگامه طلب . غوغائی . مُعربد. شرس . عربده جو : بصد کاروان اشترسرخ موی همه هیزم آورد پرخاشجوی . فردوسی .بیاورد آن جوشن و خود اوی همی گ...
-
پیران
لغتنامه دهخدا
پیران . (اِخ ) پهلوانی مشهور از توران و سرلشکر افراسیاب فرزند ویسه . (برهان ) (جهانگیری ). نام سپه سالار افراسیاب . صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: یکی از قهرمانان افراسیاب پادشاه مشهور توران است . در جنگهائی که بر اثرقتل سیاوش میان ایران و توران بوقوع ...
-
بد
لغتنامه دهخدا
بد. [ ب َ ] (ص ) نقیض خوب و نیک . (برهان قاطع). ضد نیک . (فرهنگ سروری ). ضد خوب . (آنندراج ). نقیض خوب و نیک و خوش . (ناظم الاطباء). ناگوار. زشت . ردی . ردیة. نغام . ناخوش . دُژ. سوء. (یادداشت مؤلف ) : چرخ چنین است و برین ره رودلنگ ز هر نیک و ز هر ب...
-
رخ
لغتنامه دهخدا
رخ . [ رُ ] (اِ) رخساره . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔمؤلف ) (ناظم الاطباء) (از کشاف اصطلاحات الفنون ) (غیاث اللغات ) (از فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ اوبهی ). رخساره و روی را گویند و بعربی خَد خوانند. (برهان ) (از شعوری ج 2 ص 22). رخسار. (ناظم ...
-
باد
لغتنامه دهخدا
باد. (اِ) هوایی که بجهت معینی تغییر مکان میدهد. هوایی که بسرعت بجهتی حرکت کند. ریح . ج ، ریاح .ریحه . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ). تُرهة. رکاب السحاب . اَوب . سُمَهی . سمهاء. واد: مُشتَکِره ؛ باد سخت .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). سَیهَک ، سَهوک...