کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گرمابه بها پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گرمابه بها
لغتنامه دهخدا
گرمابه بها. [ گ َ ب َ / ب ِ ب َ ] (اِ مرکب ) مزد حمام . اجرت گرمابه . || انعام .بخشش : نزلها بیاوردند از حد و اندازه گذشته و بیست هزار درم سیم گرمابه بها. (تاریخ بیهقی ).
-
واژههای مشابه
-
گرمابه زدن
لغتنامه دهخدا
گرمابه زدن . [ گ َ ب َ / ب ِزَ دَ ] (مص مرکب ) حمام رفتن . استحمام : گرمابه زد و لباس پوشیدآرام گرفت و باده نوشید. نظامی .کرده هر هفت سر هفته و گرمابه زده عرق و آب چکانش چو گلاب از رخ و موی .اوحدی .
-
گرمابه بان
لغتنامه دهخدا
گرمابه بان . [ گ َ ب َ / ب ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) حمامی . آنکه گرمابه را اداره کند.گرمابه دار. حمامچی : چون از در دررفتیم گرمابه بان و هر که آنجا بودند همه بر پای خاستند. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو). رجوع به گرمابان و گرماوان شود.
-
گرمابه دشت
لغتنامه دهخدا
گرمابه دشت . [ گ َ ب َ دَ ] (اِخ ) از جمله کوهستانها و ییلاقات شاه کو و ساور (نزدیک معبر قزلق ). (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 169).
-
گرمابه سرا
لغتنامه دهخدا
گرمابه سرا. [ گ َ ب َ س َ ] (اِخ ) از جمله ٔ دهات استراباد که در چهارفرسخی شرقی استراباد است . (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 171).
-
گرمابه وان
لغتنامه دهخدا
گرمابه وان . [ گ َ ب َ / ب ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) حمامی . (زمخشری ). رجوع به گرمابه بان شود.
-
ساز گرمابه
لغتنامه دهخدا
ساز گرمابه . [ زِ گ َ ب َ / ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اسباب حمام . رخت حمام : گاه روز او چو بخت من برخاست ساز گرمابه کرد یک یک راست . نظامی (هفت پیکر).رجوع به ساز شود.
-
جستوجو در متن
-
بها
لغتنامه دهخدا
بها. [ ب َ ] (اِ) قیمت هر چیز. (برهان ). قیمت و ارزش . (از آنندراج ). قیمت هر چیزی . (انجمن آرا). قیمت . ارزش . ارز. نرخ . (فرهنگ فارسی معین ). ثمن . (ترجمان القرآن ). ارز. ارج . قیمت . قدر. آمرغ . آخش .(یادداشت بخط مؤلف ) : چو یاقوت باید سخن بی زیا...
-
کاخ داغوانی
لغتنامه دهخدا
کاخ داغوانی . [ خ ِ داغ ْ ] (اِخ ) ابواحمد الموفق باﷲ این دیه اسکجکت را بمقاطعه داد بمحمدبن طاهر (248- 259 هَ . ق .) امیر خراسان و او باز فروخت بسهل بن احمد داغوانی بخاری و بها گرفت و آنجا گرمابه ای ساخت و کاخی بزرگ بر گوشه ای بزیر لب رود و آن را کاخ...
-
لخلخة
لغتنامه دهخدا
لخلخة. [ ل َ ل َ خ َ ] (ع اِ) خوشبویی است . (منتهی الارب ).معجونی باشد خوشبوی . (مهذب الاسماء). بوی خوشی معروف . طیب معروف . (تاج العروس ). عطری است . بویهای آمیخته . معجون بوی . (زمخشری ). عطری آمیخته از چند عطر به دستوری خاص . خوشبویی چند که یکجا ک...
-
اسکجکت
لغتنامه دهخدا
اسکجکت . [ ] (اِخ ) دهی از مضافات بخارا: اسکجکت کندزی بزرگ دارد و در وی مردمان توانگر بوده اند و سبب توانگری ایشان کشاورزی نبوده از بهر آنکه ضیاع آن دیهه ویران و آبادان آن بهزار جفت نرسیده است و مردمان او همه بازرگان بوده اند و از آنجا کرباس بسیار خی...
-
لیکن
لغتنامه دهخدا
لیکن . [ ک ِ ] (از ع ، حرف ربط) این کلمه ظاهراً لکن ّ عرب است (مماله ٔ لکن ّ) و یا صورتی از بیک فارسی قدیم . در تداول ما بیشتر لیکن و گاهی نیز لکن به کار رود. ولیکن ، ولی ، لیک نیز گویند. معهذا. پُن . با اینهمه . امّا. و رجوع به لیک و ولیکن شود. شواه...
-
پیل
لغتنامه دهخدا
پیل . (اِ) فیل .کلثوم . مَرْدی ̍. عرداد. (منتهی الارب ). بر وزن و معنی فیل است . (آنندراج ). رجوع به فیل شود : نیل دهنده تویی بگاه عطیت پیل دمنده بگاه کینه گزاری . رودکی .و اندر دشتها و بیابانهای وی (هندوستان ) جانوران گوناگونند چون ، پیل و گرگ و طاو...