کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گرفت مرکزی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گرفت کردن
لغتنامه دهخدا
گرفت کردن . [ گ ِ رِ ک َدَ ] (مص مرکب ) کنایه از اعراض کردن باشد. (برهان ). || مالش دادن ساز، یعنی کاری کردن که نغمه ای لرزان به گوش آید. (برهان ). رجوع به گرفت شود.
-
گرفت گرفتن
لغتنامه دهخدا
گرفت گرفتن . [ گ ِ رِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) نکته . عیب گرفتن . خرده گرفتن . غلط گرفتن بر... : بر وی بهانه می جستند که از زبان وی چیزی بهانه گیرند و بر وی گرفت گیرند که بدان سبب او را ملزم گردانند. (دیاتسارون ص 114).کسی گرفت نگیرد حدیث مستان رانهان ...
-
دل گرفت
لغتنامه دهخدا
دل گرفت . [ دِ گ ِ رِ ] (ن مف مرکب ) دل گرفته . (یادداشت مرحوم دهخدا) : و دیگر که پیروز شد دل گرفت اگر زو بترسی نباشد شگفت .فردوسی .
-
ماه گرفت
لغتنامه دهخدا
ماه گرفت . [ گ ِ رِ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) خسوف . (ناظم الاطباء). رجوع به ماه گرفتن و ماه گرفتگی شود. || (اِمرکب ) خالی که در صورت خوبان پدید آید. (ناظم الاطباء). کلفی که بر روی و اندام مرد باشد. کلف و سیاهی که بر بعض کسان مادرزاد باشد. تاش . ...
-
گرفت و گیر
لغتنامه دهخدا
گرفت و گیر.[ گ ِ رِ ت ُ ] (اِمص مرکب ، از اتباع ) مؤاخذه . بازپرسی : چون پارس بگشادند خود مدتی قتل و غارت و گرفت و گیر بود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 170).در ده و شهر جز نفیر نبودسخنی جز گرفت و گیر نبود.نظامی .
-
بی گرفت و گیر
لغتنامه دهخدا
بی گرفت و گیر. [ گ ِ رِ ت ُ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) بی مزاحمت . بی پرس و جو. فارغ از بگیر و ببند.
-
جستوجو در متن
-
کاخ مرکزی
لغتنامه دهخدا
کاخ مرکزی . [ خ ِ م َ ک َ ] (اِخ ) رجوع به کاخ سه دروازه شود.
-
مرکزی
لغتنامه دهخدا
مرکزی . [ م َ ک َ ] (ص نسبی ) منسوب به مرکز. رجوع به مرکز شود.- حکومت مرکزی ؛ حکومت و دولتی که در مرکز یک مملکت تشکیل گردد.- هسته ٔ مرکزی ؛ قلب و واسطةالعقد و نقطه ٔ میانی چیزی ، یا چیزی و کسی که سلسله جنبان و متکای عملی یا فکری یا نظاماتی باشد : ه...
-
ینگی دنیای مرکزی
لغتنامه دهخدا
ینگی دنیای مرکزی . [ ی ِ دُن ْ ی ِ م َ ک َ ] (اِخ ) آمریکای مرکزی . کشورهایی که در مرکز قاره ٔ امریکا قرار گرفته اند: گوآتمالا، هندوراس ، سالوادور، نیکاراگوآ. (یادداشت مؤلف ). امروزه به کشورهای جمهوری فوق ، بالتی کلتی ، کستاریکا،پاناما، هندوراس بریت...
-
زاویه ٔ مرکزی
لغتنامه دهخدا
زاویه ٔ مرکزی . [ ی َ /ی ِ ی ِ م َ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هر زاویه ای که رأسش مرکز دائره و دو ضلع آن دو شعاع دائره باشد زاویه ٔ مرکزی آن دایره است . (هندسه ٔ مسطحه ٔ رهنما).
-
مرکزیة
لغتنامه دهخدا
مرکزیة. [ م َ ک َ زی ی َ ] (ع ص نسبی ) مؤنث مرکزی . منسوب به مرکز. رجوع به مرکز و مرکزی شود.
-
داپسانگ
لغتنامه دهخدا
داپسانگ . (اِخ ) نام کوهستانی در آسیای مرکزی .
-
جوکندان
لغتنامه دهخدا
جوکندان . [ ج َ ک َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان گرگانرود بخش مرکزی شهرستان طوالش دارای 2234 تن سکنه . آب آن از چشمه ٔ مرکزی و چشمه های دیگر. محصول غلات ، برنج ، لبنیات ،عسل ، سیب و گیلاس . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
امبری
لغتنامه دهخدا
امبری . [ اُ ] (اِخ ) یکی از ایالات ایتالیا واقع در ناحیه ٔ مرکزی آن کشور، بین ایالات توسکان ، مارش ، آبروز و ایالت مرکزی . شهرهای مهم آن فولژینیوم وسنا گالیکا و ایگویوم است . (از لاروس بزرگ ).