کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گرفتار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گرفتار
لغتنامه دهخدا
گرفتار. [ گ ِ رِ ] (ن مف ) اسیر. مبتلا. دربند : کجا یافت خواهی تو آرامگاه از آن پس کجا شد گرفتار شاه . فردوسی .چو خاقان ز نخجیر بیدار شدبه دست خزروان گرفتار شد. فردوسی .هر روز مرا از تو دگرگونه بلائیست من مانده به دست تو همه ساله گرفتار. فرخی .خواجه ...
-
واژههای مشابه
-
گرفتار آمدن
لغتنامه دهخدا
گرفتار آمدن . [ گ ِ رِ م َ دَ ] (مص مرکب ) اسیر شدن . مبتلا شدن . گیر افتادن : چنین بود ماهوی را رای و راه که آید بدانسان گرفتار شاه . فردوسی .گرفتار آمد صد و شصت گرددگر غرقه گشتند و کس جان نبرد.اسدی (گرشاسب نامه ).تو قیمت این روز ندانی مگر آنگاه کای...
-
گرفتار بودن
لغتنامه دهخدا
گرفتار بودن . [ گ ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) اسیر بودن . مبتلا بودن . دربند بودن . دچار بودن : گرفتار فرمان یزدان بودوگر چند دندانش سندان بود. فردوسی .ز لشکر بسی نیز بیکار بودبدان تنگی اندر گرفتار بود. فردوسی .بسا کسا که گرفتار تنگدستی بودز برّ و بخشش او س...
-
گرفتار شدن
لغتنامه دهخدا
گرفتار شدن . [ گ ِ رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) اسیر شدن . مبتلا شدن . درماندن . دچار شدن : بی اندازه زیشان گرفتار شدسترگی و نابخردی خوار شد. فردوسی .دو فرزند او هم گرفتار شدازو تخمه ٔ آرشی خوار شد. فردوسی .عیب تن خویش ببایدت دیدتا نشود جانت گرفتار خویش . ...
-
گرفتار کردن
لغتنامه دهخدا
گرفتار کردن . [ گ ِ رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اسیر کردن . در بند کردن . مقید کردن : آن را که به کین جستن تو دست همی سودسلطان جهان کردبه دست تو گرفتار. فرخی .کس دل به اختیار بمهرت نمیدهددامی نهاده ای و گرفتار میکنی . سعدی .هرجا که سروقامتی و موی دلبریست ...
-
گرفتار گشتن
لغتنامه دهخدا
گرفتار گشتن . [ گ ِ رِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) دچار شدن . مبتلا گشتن : کنون چون زمانه درآمد بسرگرفتار گشتم به دست پسر. فردوسی .بعلتهای مزمن و دردهای مهلک گرفتار گشته . (کلیله و دمنه ).وگر قانع و خویشتن دار گشت بتشنیعخلقی گرفتار گشت . سعدی (بوستان ). || ...
-
گرفتار ماندن
لغتنامه دهخدا
گرفتار ماندن . [ گ ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) اسیر شدن . اسیر گشتن . مقید شدن . گرفتار گردیدن : کس با تو عدو محاربت نتواندزیرا که گرفتار کمندت ماند.سعدی (رباعیات ).
-
خون گرفتار
لغتنامه دهخدا
خون گرفتار. [ گ ِ رِ ] (ص مرکب ) احمق . ابله . (ناظم الاطباء). || خون گیر. رجوع به خون گیر شود.
-
جستوجو در متن
-
مجذم
لغتنامه دهخدا
مجذم .[ م ِ ذَ ] (ع ص ) گرفتار به علت زکام . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گرفتار به بیماری زکام . (ناظم الاطباء).
-
مدکوع
لغتنامه دهخدا
مدکوع . [ م َ ] (ع ص ) گرفتار به علت دکاع . (منتهی الارب ). اسب و یا شتر گرفتار بیماری سینه . (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). رجوع به دکاع شود.
-
مبتلی
لغتنامه دهخدا
مبتلی . [ م ُ ت َ لا ] (ع ص ) به بلاگرفتارشونده . (آنندراج ). || مهموم و بدبخت و بی نصیب و گرفتار مصیبت و تنگدستی . (ناظم الاطباء). گرفتار بلا. گرفتار. (فرهنگ فارسی معین ) : من بعد از مدتی که به بلای جوع و عذاب گرسنگی مبتلی بوده ام . (انوار سهیلی ).
-
خداگیر شدن
لغتنامه دهخدا
خداگیر شدن . [ خ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بعقوبت خدای تعالی گرفتار شدن . بعذاب یا لعن خدا گرفتار گشتن . (یادداشت بخط مؤلف ) : میرود سوی تو شانی که گرفتار شودعنقریب است که وقت است و خداگیر شود. ملا شانی (از آنندراج ).آنرا که روزگار بگیرد بهر گناه چون جم...
-
مولوق
لغتنامه دهخدا
مولوق . [ م َ ] (ع ص ) مرد گرفتار به اولق که نوعی از دیوانگی است . (ناظم الاطباء).