کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گرزمان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گرزمان
لغتنامه دهخدا
گرزمان . [ گ َ رَ / گ َ زَ ] (اِ) آسمان را گویند. (برهان ).شعرا گویند آسمان است . (لغت فرس اسدی ) : مه و خورشید با برجیس و بهرام زحل با تیر و زهره بر گرزمان همه حکمی بفرمان تو رانندکه ایزد مر ترا داده ست فرمان . دقیقی (از فرهنگ اسدی ).تا بود خورشید و...
-
جستوجو در متن
-
عرش اعلی
لغتنامه دهخدا
عرش اعلی . [ ع َ ش ِ اَ لا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کرسی خداوند عالمیان که گرزمان نیز گویند. (ناظم الاطباء). عرش رحمان . عرش شریف .
-
عرش رحمان
لغتنامه دهخدا
عرش رحمان . [ ع َ ش ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کرسی خداوند عالمیان که گرزمان نیز گویند. (ناظم الاطباء). عرش اعلی . عرش شریف .
-
عرش شریف
لغتنامه دهخدا
عرش شریف . [ ع َ ش ِ ش َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کرسی خداوند عالمیان که گرزمان نیز گویند. (ناظم الاطباء). عرش اعلی . عرش رحمان .
-
کرزمان
لغتنامه دهخدا
کرزمان . [ ک َ زَ / ک َ / ک َ رَ ] (اِ) آسمان را گویند مطلقاً. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || عرش اعظم هم گفته اند که آسمان نهم باشد. (برهان ). عرش خداوند عالم که آسمان نهم باشد. (ناظم الاطباء). در ادات به کاف فارسی گفته است ، لیکن در لغت زند...
-
پارسی
لغتنامه دهخدا
پارسی . (ص نسبی ) منسوب به ایالت پارس . فارسی : ز سیمین و زرین شتروار، سی طبقها و از جامه ٔ پارسی . فردوسی . || اهل فارس . مردم فارس . || ایرانی . اهل ایران : سلمان پارسی : ز رومی و مصری و از پارسی فزون بود مردان چهل بار سی . فردوسی .بدو گفت رو پارسی...
-
بهرام
لغتنامه دهخدا
بهرام . [ ب َ ] (اِ) نام روز بیستم از هر ماه شمسی . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ) (رشیدی ) (انجمن آرا) (جهانگیری ) : نگه دار از ماه بهرام روزبرو تا در مرو گیتی فروز. فردوسی .همی بود تا روز بهرام بودکه بهرام را آن نه پدرام بود. فردوسی .ای روی تو بخوبی ا...
-
تیر
لغتنامه دهخدا
تیر. (اِخ ) عطارد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از اوبهی ) (از ناظم الاطباء). نام ستاره ٔ عطارد است . او را دبیر فلک خوانند و گویند مربی علماء و مشایخ و قضات و ارباب قلم باشد. (برهان ). ستاره ای است که جایش ...
-
آسمان
لغتنامه دهخدا
آسمان . [ س ْ / س ِ ] (اِ) چرخ . سماء. سما. فلک . اثیر. ام النجوم . سپهر. گنبد. گردون . گرزمان . خضراء. خضرا. میناء. عجوز. جرباء. رقیع. ضاحیه . جربةالنجوم . و آن بعقیده ٔ قدماء هفت باشد. مقابل زمین : اخترانند آسمانْشان جایگاه هفت تابنده دوان در دو و ...
-
عرش
لغتنامه دهخدا
عرش . [ ع َ ] (ع اِ) تخت و سریر پادشاه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). اورنگ . گاه . گه . سریر : اًنی وجدت امراءة تملکهم و اوتیت من کل شی ٔ و لها عرش عظیم (قرآن 23/27)؛ من زنی را یافتم که بر ایشان پادشاهی میکند، و همه چیز او را داده شده و او راست...
-
زحل
لغتنامه دهخدا
زحل . [ زُ ح َ ] (اِخ ) ستاره ٔ سیاره که بر فلک هفتم تابد و آن نحس اکبر است . و در مدار بضمتین است . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). ستاره ای است از ستارگان . این اسم ممنوع الصرف است .(منتهی الارب ). کیوان و آن ستاره ای است در آسمان هفتم . (مهذب الاسماء) ...
-
مه
لغتنامه دهخدا
مه . [ م َه ْ ] (اِ) مخفف ماه . مانک . قمر. (ناظم الاطباء) : به دل ربودن جلدی و شاطری ای مه به بوسه دادن جان پدر بس اژکهنی . شاکر.شکوفه همچو شکاف است و میغ دیباباف مه و خور است همانا به باغ در صراف . ابوالمؤید.تو سیمین فغی من چو زرین کناغ تو تابان م...
-
مان
لغتنامه دهخدا
مان . (اِ) خانه را گویند و نیز خان و مان اتباع است . (لغت فرس اسدی چ اقبال ، ص 397). به معنی خانه باشد که عربان بیت خوانند. (برهان ). خانه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پهلوی ، مان (خانه ، مسکن ) پارسی باستان ، مانیا (خانه ، سرای ). در پهلوی به جای نم...
-
زهره
لغتنامه دهخدا
زهره . [ زُ رَ / رِ ] (اِخ ) ستاره ای است معروف که آن را ناهید خوانند.(برهان ). در عربی نام ناهید است . (انجمن آرا) (آنندراج ). سیاره ای است که مطربه ٔ فلک است . فارسیان به سکون ها استعمال کرده اند... (شرفنامه ٔ منیری ). بمعنی ستاره ٔ معروف اگرچه در ...