کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گردکان دار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گردکان دار
لغتنامه دهخدا
گردکان دار. [ گ ِ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زردلان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 54000گزی جنوب خاوری کرمانشاهان و 12000گزی سراب به فیروزآباد. هوای آن سردسیر و دارای 200 تن سکنه است . آب آنجا از رودخانه ٔ بالاوند تأمین میشود. محصول آن غل...
-
واژههای مشابه
-
گردکان هندی
لغتنامه دهخدا
گردکان هندی . [ گ ِ دِ ن ِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جوز هندی . نارگیل . رجوع به نارگیل شود.
-
گردکان بر گنبد بودن
لغتنامه دهخدا
گردکان بر گنبد بودن . [ گ ِ دِ ب َ گُم ْ ب َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از ناپایداری و بی ثباتی است . (آنندراج ) : پرتو نیکان نگیرد آنکه بنیادش بد است تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است .سعدی .
-
جستوجو در متن
-
کالیوس
لغتنامه دهخدا
کالیوس . (اِ) بمعنی کالجوش است . (برهان ) (آنندراج ) (از شعوری ج 2 ورق 242). و آن نان ریزه ریزه کرده باشد که با کشک و روغن و مغز گردکان و ادویه گرم جوشانیده خورند و آن را در خراسان اشکنه قروتی گویند. (برهان ). اشکنه ٔ کشک دار. رجوع به کالجوش شود.
-
زردلان
لغتنامه دهخدا
زردلان . [ زَ دَ ] (اِخ ) یکی از دهستان های بخش حومه ٔ شهرستان کرمانشاه است که در جنوب خاوری این شهرستان ، بین دهستانهای ماهیدشت و عثمانوند و رودخانه ٔ صمیره واقع است و از 16 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و در حدود 2250 تن سکنه دارد. قرای مهم آن پیازآب...
-
جبن عتیق
لغتنامه دهخدا
جبن عتیق . [ ج ُ ب ُ ن ِ ع َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یا یابس . پنیر خشک . بهترین آن روغن دار شیرین باشد. و طبیعت آن گرم و خشک است در سوم . و مصلح ریشهای بد بود. و چون با زیت سحق کنند سودمند بود جهت تحجر مفاصل ... و چون بریان کنند شکم ببندد. و پنیر م...
-
اﷲ اکبر
لغتنامه دهخدا
اﷲ اکبر. [ اَل ْ لا هَُ اَ ب َ ] (ع جمله ٔ اسمیه ) خدا بزرگ است . اکبر در این مورد بمعنی کبیر آمده . (از مهذب الاسماء). این جمله از اذکار اذان و اقامه و نماز است . رجوع به تکبیر و تکبیرةالاحرام شود : خون صید اﷲ اکبر نقش بستی بر زمین جان مرغ الحمدﷲ سب...
-
سادآوران
لغتنامه دهخدا
سادآوران . [وَ ] (سریانی ، اِ) به لغت سریانی چیزی است مانند صمغ، و آن را در درون بیخ درخت گردکان که مجوف شده باشد یابند. سرد و خشک در دوم و سوم ، خوردن و ضماد کردن آن بر شکم اسهال خونی رانافع باشد، و آن را به رومی قنطار و به عربی خاتم الملک خوانند. (...
-
گوداب
لغتنامه دهخدا
گوداب . (اِ) بر وزن و معنی دوشاب است . (برهان ) : نتوان ساخت از کدو گوداب نه ز ریکاسه جامه ٔ سنجاب . عنصری .نگر که چون بود احوال عیش آن بدبخت که شهد فایق آن شد ز راوقی گوداب . شمس فخری (رشیدی ). || آشی را گویند که از گوشت و برنج ونخود و مغز گردکان پز...
-
گوز
لغتنامه دهخدا
گوز. [ گ َ / گُو ] (اِ) گردکان را گویند، و معرب آن جوزاست . (برهان ). پهلوی گوز «تاوادیا 161»، گوچ «اونوالا 101»، کردی گوز ، گویز «ژابا ص 369»، طبری اقوز ، مازندرانی کنونی جوز «واژه نامه 41»، گیلکی آقوز ، شهمیرزادی خوز ، معرب آن جوز (= جوگلانس رگیا، ...
-
نااهل
لغتنامه دهخدا
نااهل . [ اَ ] (ص مرکب ) ناقابل . نالایق . آنکه سزاوار نباشد. (ناظم الاطباء). کسی که قابل انجام کار مخصوصی نیست . کسی که قابل فهم مطلبی نیست ، یا قابل نگهداری رازی نیست . (از فرهنگ نظام ). مقابل اهل . نالایق . ناسزاوار. نامستحق . ناسزا. غیرذیصلاح : و...
-
درخت
لغتنامه دهخدا
درخت . [ دَ / دِ رَ ] (اِ) ترجمه ٔ شجر. (آنندراج ). هر گیاه خشبی که دارای ریشه وتنه و ساقه و شاخه ها بود. شجر. نهال . (ناظم الاطباء).رستنی بزرگ و ستبر که دارای ریشه و ساقه و شاخه ها باشد. شجر که از دار ضعیف تر است . غالباً درخت به گیاهانی گویند که سا...
-
زبان گنجشک
لغتنامه دهخدا
زبان گنجشک . [ زَ گ ُ ج ِ ] (اِ مرکب ) درختی را گویند که بارش بزبان گنجشک ماند وبعضی بار آن درخت را گفته اند و به عربی لسان العصافیر و السنة العصافیر خوانند و حب الوز هم گویند بتشدید زای نقطه دار. (برهان قاطع). نام درختی است بی میوه که برگش شبیه بزبا...