کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گردوک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گردوک
لغتنامه دهخدا
گردوک . [ گ ِ ] (اِ) گردو. چهارمغز. گردکان . جوز : و مزغ آن خوردن را شاید چون گردوک و بادام و فندق و فستق و آنچه بدین ماند. (ترجمه ٔ تفسیر طبری ).
-
جستوجو در متن
-
گردکل
لغتنامه دهخدا
گردکل . [ گ ِ ک ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کران بخش مرکزی شهرستان نوشهر، واقع درهزارگزی جنوب نوشهر. هوای آن معتدل و دارای 50 تن جمعیت است . آب آنجا از رودخانه ٔ چشمه گردوک تأمین میشود. محصول آنجا برنج و لبنیات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است ...
-
تازه آباد
لغتنامه دهخدا
تازه آباد. [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان کران بخش مرکزی شهرستان نوشهر است که در 3500گزی جنوب باختری نوشهر و یکهزارگزی جنوب شوسه ٔ نوشهر به چالوس قرار دارد. دشت و معتدل و مرطوب و مالاریائی است که 80 تن سکنه دارد، شیعه ، گیلکی و فارسی . آب آن از کشک سراچ...
-
علی آباد
لغتنامه دهخدا
علی آباد. [ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خیرودکنار بخش مرکزی شهرستان نوشهر واقع در 3 هزارگزی جنوب خاوری نوشهر و 2 هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ نوشهر به بابلسر. ناحیه ایست دشت و دارای آب و هوای معتدل و مرطوب و مالاریایی . سکنه ٔ آن 380 تن است . آب آن از ...
-
خیررودکنار
لغتنامه دهخدا
خیررودکنار. [ خ َ ک ِ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان نوشهر است ، این دهستان در قسمت خاور و جنوب نوشهر قرار دارد وقراء آن از رودخانه خیررود و رودخانه ماشلک و چشمه گردوک مشروب می شود. محصول عمده ٔ آن برنج و مرکبات می باشد. این دهستان ا...
-
مزغ
لغتنامه دهخدا
مزغ . [ م َ] (اِ) مغز. مخ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ای زیرکان خداوندان مزغ و خداوندان خرد (در ترجمه ٔ یااولی الالباب ). (کشف الاسرار ج 1 ص 472). || مغز دانه .مغز هسته ٔ میوه ها : و مزغ آن خوردن را شاید چون گردوک و بادام و فندق و فستق و آنچه بدی...
-
شایستن
لغتنامه دهخدا
شایستن . [ ی ِ ت َ ] (مص ) لایق و درخور بودن . (بهار عجم ). سزاوار بودن . لایق و متناسب بودن . لیاقت داشتن . ارزیدن . (ناظم الاطباء). روا بودن . مشتقات این مصدر چنانکه در حاشیه ٔ مربوط به لغت «شاید» یادآور شدیم گاه بصورت وجه مصدری آید و جمله ٔ مرکب س...
-
ماندن
لغتنامه دهخدا
ماندن . [ دَ ] (مص ) مانستن و شبیه بودن . (ناظم الاطباء). مانیدن . شبیه بودن . شباهت داشتن . مشابهت داشتن . همانند بودن . مانند بودن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : عشق او عنکبوت را ماندبتنیده ست تفنه گرد دلم . شهید (یادداشت ایضاً).جز به مادندر نماند...