کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گرداننده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گرداننده
لغتنامه دهخدا
گرداننده . [ گ َ ن َن ْ دَ / دِ ](نف ) آنکه میگرداند. مقلب . محول . مدبر : بلی در طبع هر داننده ای هست که با گردنده گرداننده ای هست . نظامی .بی تکلف پیش هر داننده هست آنکه با گردنده گرداننده هست .مولوی .
-
جستوجو در متن
-
مؤوم
لغتنامه دهخدا
مؤوم . [ م ُ ءَوْ وِ ] (ع ص ) تشنه گرداننده . || فربه و کلان خلقت گرداننده ستور را (آب و علف ). (از منتهی الارب ).
-
متواکف
لغتنامه دهخدا
متواکف . [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) روی گرداننده و کناره گزیننده . (آنندراج ) (منتهی الارب ). روی گرداننده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تواکف شود.
-
مردد
لغتنامه دهخدا
مردد. [ م ُ رَدْ دِ ] (ع ص ) بسیار گرداننده . || کسی که تردید می کند. (ناظم الاطباء).
-
سبحه گردان
لغتنامه دهخدا
سبحه گردان . [ س ُ ح َ / ح ِ گ َ ] (نف مرکب ) گرداننده ٔ دانه های تسبیح . تسبیح گرداننده : این یکی پیر تنگ میدانی است وآن دگر زال سبحه گردانیست .سنایی .
-
مؤجد
لغتنامه دهخدا
مؤجد. [ م ُءْ ج ِ ] (ع ص ) کسی و یا چیزی که زور می آورد و قوت می دهد. (ناظم الاطباء). قوی پشت گرداننده . (آنندراج ). توانا و قوی گرداننده پس از ضعف و ناتوانی . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
-
متغرغر
لغتنامه دهخدا
متغرغر. [ م ُ ت َ غ َغ ِ ] (ع ص ) آب در حلق گرداننده . (آنندراج ). غرغره نماینده و آب در گلو گرداننده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغرغر شود.
-
چرخ گردان
لغتنامه دهخدا
چرخ گردان . [ چ َ گ َ ] (نف مرکب ) گرداننده ٔ چرخ . بحرکت آورنده ٔ هر نوع چرخ و دستگاه . || (اِخ ) کنایه از باری تعالی که گرداننده ٔ چرخ و فلک و کرات سیارات است . خدا. ایزد.
-
جام گردان
لغتنامه دهخدا
جام گردان . [ گ َ ] (نف مرکب )آنکه جام را به دور درآورد. گرداننده ٔ جام . ساقی .
-
مؤحد
لغتنامه دهخدا
مؤحد. [ م ُ ءَح ْ ح ِ ] (ع ص ) موحد. کسی که خداوند عالم را یکی می داند و یکی می گوید. (ناظم الاطباء). یک گرداننده . رجوع به تأحید و موحد شود.
-
مؤزج
لغتنامه دهخدا
مؤزج . [ م ُ ءَزْ زِ] (ع ص ) نعت فاعلی از تأزیج . بناکننده و دراز گرداننده آن را. (از منتهی الارب ). رجوع به تأزیج شود.
-
منشر
لغتنامه دهخدا
منشر. [ م ُ ش ِ ] (ع ص ) زنده گرداننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
مورخ
لغتنامه دهخدا
مورخ . [ رِ ] (ع ص )فروهشته گرداننده ٔ خمیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آن که فروهشته و نرم میکند خمیر را. (ناظم الاطباء).
-
موسخ
لغتنامه دهخدا
موسخ . [ م ُوَس ْ س ِ ] (ع ص ) آنکه ریمناک می کند جامه را. (ناظم الاطباء). موسخ . چرک و ریمناک گرداننده . (آنندراج ).