کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گرداندن لباس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گرداندن لباس
لغتنامه دهخدا
گرداندن لباس . [ گ َ دَ ن ِ ل ِ ] (مص مرکب ) عوض کردن آن . تغییر دادن آن .
-
واژههای مشابه
-
کند گرداندن
لغتنامه دهخدا
کند گرداندن . [ ک ُ گ َ دَ ] (مص مرکب ) از اثر انداختن . کم اثر و ضعیف گردانیدن . اکلال . (منتهی الارب ) : و گاه باشد که با این همه لعوق چیزی که حس را کند گرداند و بی آگاهی افزاید... چون پوست خشخاش و تخم بنگ . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
نگون گرداندن
لغتنامه دهخدا
نگون گرداندن . [ ن ِ گ َ دَ] (مص مرکب ) سرنگون کردن و فروانداختن : قوم فرعون همه رادر بن دریا راندوآنگهی غرق کندشان و نگون گرداند.منوچهری .
-
والی گرداندن
لغتنامه دهخدا
والی گرداندن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) حاکم کردن . (فرهنگ فارسی معین ) : یک چندی او را در جهان والی گردانید اکنون او را وزارت میدهد. (سلجوقنامه ٔ ظهیری از فرهنگ فارسی معین ).
-
ولی گرداندن
لغتنامه دهخدا
ولی گرداندن . [ وَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) ولی گردانیدن . ولی کردن . || ولی عهد کردن . جانشین ساختن : چون الب ارسلان ... کشته شد... پیش از واقعه ملکشاه را برگزیده بود و ولی و وصی خود گردانیده . (سلجوقنامه ٔ ظهیری چ خاور ص 29 از فرهنگ فارسی معین ).
-
تازه گرداندن
لغتنامه دهخدا
تازه گرداندن . [ زَ / زِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) تازه گردانیدن . تازه کردن . تجدید کردن . احیا کردن . پس از منسوخ بودن از نو معمول داشتن : بکفرش زاول ایمان آرد آنگه چو ایمان گفتی ، ایمان تازه گردان . خاقانی . || خرم کردن . باصفا کردن : و گروهی گفته اند ک...
-
دژم گرداندن
لغتنامه دهخدا
دژم گرداندن . [ دُ ژَ / دِژَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) دژم کردن . اندوهگین کردن . اندوهناک ساختن . || خشمگین کردن : مگردان به ما بر دژم روزگارچو آمد درخت بزرگی به بار. فردوسی .و رجوع به دژم کردن شود.
-
دست گرداندن
لغتنامه دهخدا
دست گرداندن . [ دَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) گرداندن و به دور درآوردن با دست . چرخاندن با دست . || با دست زیر و زبر کردن چنانکه برنج و گندم را پس از پاک کردن .
-
دل گرداندن
لغتنامه دهخدا
دل گرداندن . [ دِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) تغییر رأی و عقیده دادن : دل بگردان زود و گرد او مگردسر بکش زین بدنشان و دل بکن . ناصرخسرو.|| نومید کردن کسی را : مرا اگرچه نبینی و رو بگردانی دلم چگونه ازین آرزو بگردانی . امیر شاهی سبزواری (از آنندراج ).رجوع به...
-
روی گرداندن
لغتنامه دهخدا
روی گرداندن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) روگردان شدن . روی گردانیدن . اعراض کردن . پشت کردن : سفله گو روی مگردان که اگر قارون است کس ازو چشم ندارد کرم نامعهود. سعدی .گر بنده ٔ خود خوانی رفتیم به سلطانی ور روی بگردانی رفتیم به مسکینی . سعدی .یک روی زمین دش...
-
سر گرداندن
لغتنامه دهخدا
سر گرداندن . [ س َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) روی برگرداندن . اعراض کردن : از سیل چو کوه سر مگردان سیلی خور و روی برمگردان . نظامی .گر نه تا زنده ام به خدمت شاه سر نگردانم از پرستشگاه . نظامی .هر آن کو سر بگرداند ز حکمت از آن بیچاره تر مسکین نباشد.سعدی .
-
قهر گرداندن
لغتنامه دهخدا
قهر گرداندن . [ ق َ گ َدَ ] (مص مرکب ) قهر کردن . رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
کاسه گرداندن
لغتنامه دهخدا
کاسه گرداندن . [س َ / س ِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) گدائی کردن : خوردی چو پیاله خون بی جرمان آمد گه ِ آن که کاسه گردانی . جوینی .و رجوع به کاسه گردان شود.
-
عنان گرداندن
لغتنامه دهخدا
عنان گرداندن . [ ع ِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) روی برتافتن . بازگشتن . بجانب دیگر روی آوردن : این گفت و عنان از او بگرداندیک اسبه شد و دواسبه میراند. نظامی .نفس را عقل تربیت میکردکز طبیعت عنان بگردانی . سعدی .گر تو از من عنان بگردانی من بشمشیر رو نگردانم ....