کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گراینده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گراینده
لغتنامه دهخدا
گراینده . [ گ َ / گ ِ ی َ دَ / دِ ] (نف ) مایل . متمایل : فزاینده ٔ نام و تخت قبادگراینده ٔ تاج و شمشیر و داد. فردوسی .اگر مهربان باشد او بر پدربه نیکی گراینده و دادگر. فردوسی .ای گراینده سوی این تلبیس شعر من سوی تو چه کار آید. ناصرخسرو.گراینده شد هر...
-
جستوجو در متن
-
عیسی گرای
لغتنامه دهخدا
عیسی گرای . [ سا گ َ / گ ِ ] (نف مرکب ) عیسی گراینده . گراینده به عیسی . میل کننده به عیسی . بجانب عیسی متمایل شونده : پاره کن این پرده ٔ عیسی گرای تا پر عیسیت بروید ز پای .نظامی .
-
گرایان
لغتنامه دهخدا
گرایان . [ گ َ / گ ِ ] (نف ، ق ) در حال گرائیدن . متمایل . مایل . گراینده : ز شاه سرافرازو خورشیدچهرمهست و به کامش گرایان سپهر.فردوسی .
-
شاخ گرای
لغتنامه دهخدا
شاخ گرای . [ گ َ ] (نف مرکب ) شاخ جنبان . شاخ پیچان . گراینده ٔ شاخ : همه خرطوم دار و شاخ گرای گاو و پیلی نموده در یکجای .نظامی .
-
فرهاد
لغتنامه دهخدا
فرهاد. [ف َ ] (اِخ ) نام یک پهلوان ایرانی . (ولف ). وی معاصر کیکاوس و در سفر مازندران همراه وی بود : بخواند آن زمان شاه فرهاد راگراینده ٔ گرز پولاد را.فردوسی .
-
گوشتاور
لغتنامه دهخدا
گوشتاور. [ تا وَ ] (نف مرکب ) آورنده ٔ گوشت . حامل اللحم . گراینده به فربهی . || پرگوشت . کثیراللحم . فربه . گوشتالو : بزرگ سر، گوشتاور و سپید که به زردی زند. (التفهیم ص 381).
-
گردندگی
لغتنامه دهخدا
گردندگی .[ گ َ دَ دَ / دِ ] (حامص ) تغییر. تحول : بتری گراینده شد گوهرش که گردندگی دور بود از برش . نظامی .درست آن شد که این گردش بکاری است در این گردندگی هم اختیاری است . نظامی .و رجوع به گردیدن و گردنده شود.
-
جویا
لغتنامه دهخدا
جویا. (اِخ ) نام پهلوانی مازندرانی که بدست رستم بقتل رسید. (از آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ) : یکی نامداری ز مازندران بگردن برآورده گرز گران که جویا بدش نام و جوینده بودگراینده ٔ گرز وکوبنده بود.فردوسی .
-
دلگرای
لغتنامه دهخدا
دلگرای . [ دِ گ َ ] (نف مرکب ) دل گراینده . دل یازنده . مایل . شایق : ز خرمی بسوی باغ دلگرای شودوجیه دین عرب قبله ٔ وجوه عجم .سوزنی .
-
راهگرای
لغتنامه دهخدا
راهگرای .[ گ ِ ] (نف مرکب ) راه گراینده . راهگذار. راهرو. (ارمغان آصفی ). راهسنج . (بهار عجم ). مسافر و سیاح . (ناظم الاطباء). که بسفر گراید. که بسفر گرایش داشته باشد.که به سیر و سیاحت بگراید. و رجوع به راهگرا شود.
-
مترجح
لغتنامه دهخدا
مترجح . [ م ُ ت َ رَج ْ ج ِ ] (ع ص ) گراینده و جنبنده . (آنندراج ). جنبیده و از این طرف به آن طرف در هوا حرکت داده شده . (ناظم الاطباء). || مایل گرداننده . (آنندراج ). راجح و مایل به چربیده و فزون آمده . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترجح شود.
-
عیون الدیکة
لغتنامه دهخدا
عیون الدیکة. [ ع ُ نُدْ دی َ ک َ ] (ع اِ مرکب ) چشمان خروسها. || ابن رضوان گوید: دانه ای باشد مانند دانه ٔ خرنوب و از آن به گردی گراینده تر است ، سرخ و لغزان ، و نیم درهم آن قوت باه دهد. (از ابن البیطار). و رجوع به عین الدیک شود.
-
تاریک جوی
لغتنامه دهخدا
تاریک جوی . (نف مرکب ) ظلمت طلب . بیراهه رو. منحرف . کجرو : بپرسید کار پرستش بچیست بنیکی ّ یزدان گراینده کیست چنین داد پاسخ که تاریک جوی روان اندرآرد بباریک موی .فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2539).
-
میدان گرای
لغتنامه دهخدا
میدان گرای . [ م َ / م ِ گ َ ] (نف مرکب ) میدان گراینده . آنکه میل به میدان کند. آنکه روی به میدان آرد جنگ آزمایی را. مایل به جنگ و نبرد در میدان جنگ : شد از چنبر مهد میدان گرای ز گهواره در مرکب آورد پای .نظامی .