کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گرایش غلو (اغراق) آمیز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
اغراق آمیز
لغتنامه دهخدا
اغراق آمیز. [ اِ ] (ن مف مرکب ) سخن آمیخته به اغراق یا تجاوز از حد در قول یا در فعل .
-
تبلیغاتی
لغتنامه دهخدا
تبلیغاتی . [ ت َ ] (ص نسبی ) از نظر تبلیغات . از جهت تبلیغ: نطق های تبلیغاتی . || در تداول عامه ، اغراق آمیز. توأم با گزافه .
-
اغراق
لغتنامه دهخدا
اغراق . [ اِ ] (ع مص ) غرقه کردن . یقال : اغرقه فی الماء فغرق . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). غرق کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). غرق گردانیدن . تغریق . (از اقرب الموارد). غرقه کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (ترجمان القرآن ترتیب ع...
-
غلو
لغتنامه دهخدا
غلو. [ غ ُ ل ُوو ] (ع مص ، اِمص ) غلو در امر؛ درگذشتن از حد آن . (منتهی الارب ). از حد درگذشتن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (مصادر زوزنی ) (غیاث اللغات ) (مجمل اللغة) (تاج المصادر بیهقی ). تجاوز حد. گزاف کاری . گزافه . مبالغه : آفت ملک شش چیز است ، حرم...
-
مبالغه
لغتنامه دهخدا
مبالغه . [ م ُ ل َ غ َ ] (ع اِمص ) (از «مبالغة» عربی ) سخت کوشیدن در کاری . (غیاث ). مأخوذ ازتازی ، کوشش و سعی و جهد و سعی بلیغ. (ناظم الاطباء). به پایان رسیدن جهد در کاری . اجتهاد در امری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || غلو. گزافه . گزافه کاری . ...
-
یامان
لغتنامه دهخدا
یامان . (ازترکی ، اِ) لفظ ترکی است و در آن زبان معانی مختلف ومتضاد دارد و معمولاً برای غلو و اغراق (خوب و یا بد) استعمال می شود. اما در زبان عوام به عنوان متضاد مامان به کار رود، گویند همه ٔ مردم مامان دارند ما یامان داریم . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جما...
-
مبالغت
لغتنامه دهخدا
مبالغت . [ م ُ ل َ غ َ ] (ع اِمص ) (از مبالغة عربی ) زیاده روی . اغراق . غلو : هر که دین او پاکتر و عقیده ٔ او صافی تردر بزرگداشت جانب ملوک و تعظیم فرمان ایشان مبالغت زیادت واجب بیند. (کلیله و دمنه ). پنجم مبالغت در کتمان راز خویش و از آن دیگران . (ک...
-
چشمه بادخانی
لغتنامه دهخدا
چشمه بادخانی . [ چ َ م َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «چشمه ای است در کوههای حوالی دامغان در سمت جنوب دره ای که بطرف چشمه علی می آید و در جانب راست جاده واقع است . این چشمه در دامن کوهی است که پشت آن محال هزارجریب مازندران است . حصار کوچکی دور ...
-
غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم
لغتنامه دهخدا
غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم . [ غ ُ رَ رُ اَرِ م ُ کِل ْ ف ُ س ِ وَ ی َ رِ هَِ ] (اِخ ) از جمله ٔ کتابهای نفیس که مربوط به تاریخ سلاطین ایران و شرح احوال آنان است و در سنه ٔ 1900 م . به تصحیح و ترجمه ٔ ه-. زوتنبرگ در پاریس به طبع رسیده است . این کتا...
-
هرودوت
لغتنامه دهخدا
هرودوت . [ هَِ رُ دُ ] (اِخ ) اگر چه او را پدر مورخین خوانده اند ولی در واقع نخستین مورخ نبوده زیرا قبل از او اشخاص دیگری از یونانیها مانند هکاته چیزهایی نوشته اند که به ما نرسیده و ظن قوی میرود که هرودوت و مورخین قرون بعد از این نوشته هااستفاده کرده...
-
کارنامه ٔ اردشیر پاپکان
لغتنامه دهخدا
کارنامه ٔ اردشیر پاپکان . [ م َ / م ِی ِ اَ دَ رِ پ َ ] (اِخ ) کارنامه ٔ ارتخشیر پاپکان . کارنامه ٔ اردشیر. نام رساله ٔ معروفی است به پهلوی و آن سرگذشت اردشیر بابکان است . (برهان قاطع چ معین ، حاشیه ٔ لغت کارنامه ). مرحوم صادق هدایت در مقدمه ٔ ترجمه ...
-
دروغ
لغتنامه دهخدا
دروغ . [ دُ ] (اِ) سخن ناراست . قول ناحق . خلاف حقیقت . مقابل راست . مقابل صدق . کذب . (غیاث ). صاحب آنندراج گوید: مقابل راست چون گریه ٔ دروغ ، اشک دروغ ،آه دروغ ، وعده ٔ دروغ ، صبح دروغ ، و زشت و مصلحت آمیز از صفات اوست ، و با لفظ گفتن و بستن و پردا...
-
غ
لغتنامه دهخدا
غ . (حرف ) حرف بیست و دوم است از حروف الفبای فارسی و حرف نوزدهم از الفبای عربی و آخرین از حروف ابجد و در حساب جُمَّل آن را به هزار دارند و نام آن غین است ، و غین معجمه و غین منقوطه نیز گویند. و آن از حروف مستعلیة و حلق و مجهورة و مصمته و مائیة و قمری...
-
ابن المقفع
لغتنامه دهخدا
ابن المقفع. [اِ نُل ْ م ُ ق َف ْ ف َ ] (اِخ ) عبداﷲ. اسم او بفارسی روزبه است و پیش از اسلام آوردن کنیت او ابوعمرو و پس از قبول مسلمانی مکنی به ابومحمد گردید و مقفع پدر او پسر مبارک است و اصل او از جوز شهری از کوره های فارس است . ابن مقفع در اول کاتب ...
-
اژدهاک
لغتنامه دهخدا
اژدهاک . [ اَ ژِ دَ / اَ دَ ] (اِخ ) ضحاک .(جهانگیری ). ضحاک ماران . (برهان ). ازدهاک . آژی دهاک .اَزی دهاک . ازدهاق (معرّب ). طبری گوید: بیوراسب ، و هو الازدهاق و العرب تسمیه الضحاک فتجعل الحرف الذی بین السین و الزای فی الفارسیة ضاداً و الهاء حأاً ...