کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گرازه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گرازه
لغتنامه دهخدا
گرازه . [ گ ُ زَ ] (اِخ ) اسم گروهی از ایرانیان . نام پهلوانی است ایرانی که در جنگ دوازده رخ سیامک را به قتل آورد. (برهان ) (آنندراج ). چون کمال دلیری و قدرت در بعضی سبع و حیوان دیده ، نام برخی را گرازه و گرگ و گرگین و گاوه نهاده اند. (آنندراج ) : ان...
-
گرازه
لغتنامه دهخدا
گرازه . [ گ ُ زَ / زِ ] (اِ) خوک نر که گراز باشد. (برهان ). || (ص نسبی ) منسوب به گراز دردلیری ، چنانکه گاوه منسوب به گاو. (فرهنگ رشیدی ).
-
واژههای مشابه
-
گرازه کشیدن
لغتنامه دهخدا
گرازه کشیدن . [ گ ُ زَ / زِ ک َ / ک ِ دَ] (مص مرکب ) زبانه کشیدن . واَرزَدَن . شعله ور شدن .
-
جستوجو در متن
-
سیامک
لغتنامه دهخدا
سیامک . [ م َ ] (اِخ ) نام یکی از پهلوانان توران که در جنگ دوازده رخ بدست گرازه ٔ ایرانی کشته شد. (برهان ) : گرازه بشد با سیامک بجنگ چو شیر ژیان با دمنده نهنگ .فردوسی .
-
گر زدن
لغتنامه دهخدا
گر زدن . [ گ ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) الو گرفتن . مشتعل شدن . گرازه کشیدن . گره زدن (در تداول مردم قزوین ).
-
گیوگان
لغتنامه دهخدا
گیوگان . [ وْ ] (اِخ ) نام یکی از پهلوانان ایران است که پسر او گرازه نام داشت . (فرهنگ جهانگیری ). نام پهلوانی است ایرانی . (برهان قاطع). نام یکی از پهلوانان ایران که پسر او گرازه نام داشت . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). اما گفته ٔ فرهنگ نوی...
-
وار زدن
لغتنامه دهخدا
وار زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) (... آتش ) زبانه کشیدن آتش . لهیب زبانه زدن آتش و جز آن . گرازه کشیدن . (یادداشت مؤلف ).
-
لهب
لغتنامه دهخدا
لهب . [ ل َ / ل َ هََ ] (ع مص ) لهیب . لهبان . لهاب . زبانه زدن آتش بی دود. (منتهی الارب ). گرازه کشیدن آتش (در تداول مردم قزوین ).
-
گیوگان
لغتنامه دهخدا
گیوگان . [ وْ ] (ص نسبی ) مرکب از: گیو + گان پسوند نسبت و اتصاف . منسوب به گیو. خاندان گیو. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) : گرازه سر تخمه ٔ گیوگان بیامد بدان کار بسته میان . فردوسی .هشیوار و از تخمه ٔ گیوگان که بر درد و سختی نباشد ژگان . فردوسی .گرازه...
-
برازه
لغتنامه دهخدا
برازه . [ ب َ زَ / زِ ] (اِ) زبانه ٔ آتش . (تاریخ قم ). اَفرازه . لهیب .شعله . گرازه (در تداول مردم قزوین ) : از دور آتشی دیدند بر صحرای براوستان گفتند آن چیست ، گفتند برازه است آن یعنی زبانه ٔ آتش . (تاریخ قم ص 63).
-
لهیب
لغتنامه دهخدا
لهیب . [ ل َ ] (ع اِ) گرمی آتش یا شعله ٔ آن خالص از دود. (منتهی الارب ). زبانه ٔ آتش . (مهذب الاسماء).گرازه ٔ آتش (در تداول مردم قزوین ). آتش شعله زن . (غیاث ). زبانه زدن آتش . افروختن آتش . لَهب : خاطر از آب خضر و آتش موسی است زآنک هم ز آب الطاف و ه...
-
شعله ور
لغتنامه دهخدا
شعله ور. [ ش ُ ل َ / ل ِ وَ ] (ص مرکب ) شعله خیز. (ناظم الاطباء). آنچه زبانه زند. چیزی که آتش در آن درگرفته باشد. شعله زن . مشتعل . (فرهنگ فارسی معین ). ملتهب . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به شعله خیز شود.- شعله ور شدن ؛ زبانه کشیدن . گر زدن . مشتعل شد...
-
لهب
لغتنامه دهخدا
لهب . [ ل َ هََ ] (ع اِ) زبانه ٔ آتش یا شعله ٔ آن . (منتهی الارب ). مارج . شواظ. زبانه (در آتش ). افرازه . شعله . لهیب . لظی . گرازه (در تداول مردم قزوین ) : با رخ رخشان چون گرد مهی بر فلکی بر سماوات علا برشده زیشان لهبی . منوچهری .خشک گردد ز تف صاعق...