کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گذر جوش میانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کشتی گذر
لغتنامه دهخدا
کشتی گذر. [ ک َ / ک ِ گ ُ ذَ ](اِ مرکب ) مَعبَر. (یادداشت مؤلف ). گذرگاه کشتی .
-
گذر آب
لغتنامه دهخدا
گذر آب . [ گ ُ ذَ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جای گذشتن آب . (آنندراج ). معبر. ره آب . سوراخی که آب از آن گذرد.
-
گذر آوردن
لغتنامه دهخدا
گذر آوردن . [ گ ُ ذَ وَ دَ] (مص مرکب ) گذشتن . رد شدن . عبور کردن : یا فلک آنجا گذر آورده بودسبزه به بیجاده گرو کرده بود. نظامی .رجوع به گذشتن شود.
-
گذر افتادن
لغتنامه دهخدا
گذر افتادن . [ گ ُ ذَ اُ دَ ] (مص مرکب ) گذر اوفتادن . اتفاقاً عبور کردن از جایی . به طور اتفاقی رد شدن : ناگاه مادر او را گذر بدانجا افتاد. (قصص الانبیاء نسخه ٔ خطی مؤلف ص 178).قضا را چنان اتفاق اوفتادکه بازم گذر بر عراق اوفتاد. سعدی (بوستان ).صباا...
-
گذر افکندن
لغتنامه دهخدا
گذر افکندن . [ گ ُ ذَ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عبور کردن از... رد شدن از... عبوراً رد شدن از : بدرنیامد و دیگر در او مقیم بماندخیال چون بتماشا گذر بر آن افکند.حسین ثنایی (از آنندراج ).
-
گذر انداختن
لغتنامه دهخدا
گذر انداختن . [ گ ُ ذَ اَ ت َ ] (مص مرکب ) عبور کردن از. رفتن به سوی کسی یا چیزی . از حال کسی جویا شدن : عمری به درش ستاده ماندم چون بر سر من گذر نینداخت . درویش واله هروی (از آنندراج ).نظر به سرو کنم از هوای قامت اوگذر به سرو گلستان به بویش اندازم ....
-
گذر دادن
لغتنامه دهخدا
گذر دادن . [ گ ُ ذَ دَ ] (مص مرکب ) راه دادن و اجازه ٔ عبور دادن اجازه ٔ ورود دادن . رخصت درآمدن دادن : همان زادفرخ به درگاه برهمی بود کس را ندادی گذر. فردوسی .در کوی نیکنامی ما را گذر ندادندگر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را.حافظ.
-
گذر داشتن
لغتنامه دهخدا
گذر داشتن . [ گ ُ ذَ ت َ ] (مص مرکب ) معبر داشتن . راه داشتن . عبور کردن : گذری داشتم به کویی و نظری به ماهرویی . (گلستان ).دریغ پای که بر خاک مینهد معشوق چرانه بر سر و بر چشم ما گذر دارد.سعدی (بدایع).
-
گذر کردن
لغتنامه دهخدا
گذر کردن . [ گ ُ ذَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گذشتن . عبور کردن . مرور نمودن : هنر بر گهرنیز کرده گذرسزد گر نمانی به ترکان هنر. فردوسی .چو بشنید فرزند خاقان که شاه ز جیحون گذر کردخود با سپاه . فردوسی .فروجست رستم ببوسید تخت بسیچ گذر کرد و بربست رخت . فردوس...
-
گذر یافتن
لغتنامه دهخدا
گذر یافتن . [ گ ُ ذَ ت َ ] (مص مرکب ) راه پیدا کردن . عبور کردن . گذشتن . نجات یافتن . ظفر یافتن : چنین داد پاسخ ستاره شمرکه از چرخ گردون که یابد گذر. فردوسی .سخن چین و بیدانش و چاره گرنباید که یابند پیشت گذر. فردوسی .همی از تو جویند شاهان هنرکه یابد...
-
گذر گرفتن
لغتنامه دهخدا
گذرگرفتن . [ گ ُ ذَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) راه بستن . سد کردن جلو راه کسی . مانع عبور شدن : چو از مشرق او [ خورشید ] سوی مغرب رسدز مشرق شب تیره سر برکشدنگیرند مر یکدگر را گذرنباشد از این یک روش راست تر.فردوسی .
-
مشکل گذر
لغتنامه دهخدا
مشکل گذر. [ م ُ ک ِ گ ُ ذَ ] (ص مرکب ) مشکل گذار. راهی که عبور از آن سخت و دشوار باشد. (ناظم الاطباء).
-
بی گذر
لغتنامه دهخدا
بی گذر. [ گ ُ ذَ ] (ص مرکب ) (از: بی + گذر) بی مجرایی که از آن بگذرد. بدون شاهراه که جهتی معین برای گذشتن ندارد. || بی گذار. بی گدار : دارد بجود و مردمی آن عالم سخامانند بحر بی گذر و بی کنار دل . سوزنی .رجوع به گذر شود.
-
گذر تقی خان
لغتنامه دهخدا
گذر تقی خان . [ گ ُ ذَ رِ ت َ ] (اِخ ) محله ای است در طهران ، در جنوب خیابان سپه و شمال سنگلج .