کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گذاره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گذاره
لغتنامه دهخدا
گذاره . [ گ ُ رَ / رِ ] (اِ) مجری . گذرگاه . معبر. سوراخی که از یک سوی آن بسوی دیگر توان دیدن . سوراخی که از دو سوی روشنایی و هوا راه دارد. سوراخی که از سویی فروشده از دیگر سوی سر بیرون کند: غموس ؛ زخم گذاره . (منتهی الارب ). نَفَق ؛ سوراخ گذاره ٔ دو...
-
واژههای مشابه
-
گذاره آمدن
لغتنامه دهخدا
گذاره آمدن . [ گ ُ رَ / رِ م َ دَ ] (مص مرکب ) عبور کردن . رد شدن . گذشتن : از لب آب جیحون گذاره آمدند و خراسان بگرفتند. (تاریخ سیستان ).
-
گذاره بردن
لغتنامه دهخدا
گذاره بردن . [ گ ُ رَ / رِب ُ دَ ] (مص مرکب ) عبور دادن . گذراندن : گذاره برد سپه راز ده دوازده رودبه مرکبان بیابان نورد کوه گذار.فرخی .
-
گذاره شدن
لغتنامه دهخدا
گذاره شدن . [ گ ُ رَ / رِ ش ُ دَ ](مص مرکب ) گذشتن . عبور کردن . || گذاره شدن تیر. صَرَد. (لغت نامه ٔ مقامات حریری ) : گذاره شد [ تیر بیدرفش در زریر ] از خسروی جوشنش بخون تر شد آن شهریاری تنش . دقیقی .بزد بر میان درخت سهی گذاره شد آن تیر شاهنشهی . فر...
-
گذاره کردن
لغتنامه دهخدا
گذاره کردن . [ گ ُ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عبور کردن . رد شدن . گذشتن . گذاره کردن تیر از جوشن . عبره کردن . از یک سو فروشدن و از دیگر سو بیرون شدن : بتی که غمزه اش از سندان کند گذاره دلم به مژگان کرده ست پاره پاره . دقیقی .بیابان چگونه گذاره کنم...
-
بی گذاره
لغتنامه دهخدا
بی گذاره . [ گ ُ رَ / رِ ] (ص مرکب ) (از: بی + گذاره ) که گذاره ندارد. که ممر و معبر ندارد. که گذرگاه ندارد. || به هدف ناخورده و عبورناکرده از هدف : بزد هم بر آنگونه ده چوبه تیربر او آفرین کرد برنا و پیراز آنهایکی بی گذاره نماندهمی هر کسی نام یزدان ب...
-
واژههای همآوا
-
گزاره
لغتنامه دهخدا
گزاره . [ گ ُ رَ / رِ ] (اِ) تعبیر خواب . || تفسیر و شرح عبارت . (برهان ) (آنندراج ) : سخن حجت گزارد نغز و زیباکه لفظ اوست منطق را گزاره . ناصرخسرو.رؤیاست مثلهای قران جز بگزاره آسان نشود بر تو نه امثال و نه احوال . ناصرخسرو.|| زیادتی و فراوانی و مبا...
-
جستوجو در متن
-
کوه گذار
لغتنامه دهخدا
کوه گذار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) عبورکننده از کوه . گذرنده از کوه : گذاره برد سپه را ز ده دوازده رودبه مرکبان بیابان نورد کوه گذار.فرخی .
-
هواگیر
لغتنامه دهخدا
هواگیر. [ هََ ] (نف مرکب ) هواگیرنده . در حال پرواز.- هواگیر گشتن ؛ هوا گرفتن . پریدن : از راه نظر صید دلم گشت هواگیرای دیده نگه کن که به دام که درافتاد. حافظ.|| که آنجا هوا گذاره دارد. که معرض هواست .
-
هامون بر
لغتنامه دهخدا
هامون بر. [ موم ْ ب ُ ] (نف مرکب ) گذاره کننده ٔ هامون . هامون برنده . هامون سپر. دشت و بیابان پیما. هامون گذار : نیزه ای اندر بنان اخترکن و جیحون مضاباره ای در زیر ران هامون بر و گردون سپر.سنائی .
-
فرناد
لغتنامه دهخدا
فرناد. [ ف َ ] (اِ) در سنسکریت پرانَدَ . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). پایاب و پایان . (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ) : گذاره کرده بیابانهای بی انجام سپه گذاشته از آبهای بی فرناد.فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 34).
-
پل کردن
لغتنامه دهخدا
پل کردن . [ پ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پل زدن . پل ساختن . بنا کردن پل : بر آب جیحون پل کردن و گذاره شدن بزرگ معجزه ای باشد و قوی برهان .فرخی .