کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گدازش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گدازش
لغتنامه دهخدا
گدازش . [گ ُ زِ ] (اِمص ) عمل گداختن . ذوبان (مهذب الاسماء) : و علت ذیابیطس و دق و گدازش تن تولد کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و علت ذبول را به پارسی گدازش گویند و کاهش نیز گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و بسیار باشد که خداوند گدازش و کاهش را که به تازی...
-
جستوجو در متن
-
وجارش
لغتنامه دهخدا
وجارش . [وِ رِ ] (هزوارش ، اِمص ) به لغت ژند و پاژند به معنی گدازش و کاهیدن و ضعیف و لاغر شدن باشد. (برهان ) (آنندراج ). گدازش و کاهش و ضعف و لاغری . (ناظم الاطباء).
-
گدازا
لغتنامه دهخدا
گدازا. [ گ ُ ] (نف ) درخور گداختن . آنچه به کار گدازش آید. گدازنده .
-
زرپزی
لغتنامه دهخدا
زرپزی . [ زَ پ َ ] (حامص مرکب ) گدازش زر. (ناظم الاطباء).
-
ذوبان
لغتنامه دهخدا
ذوبان . [ ذَ وَ ] (ع مص ) آب شدن . ذوب . گداختن . (دهار). گداخته شدن . (تاج المصادر بیهقی ). گداز. گدازش . (مهذب الاسماء). || ذوبان شمس . سخت گرم شدن آفتاب . || ذبول . || بی قراری . (غیاث ). || واجب شدن حق . (تاج المصادربیهقی ).
-
بی طاعتی
لغتنامه دهخدا
بی طاعتی . [ ع َ ] (حامص مرکب )نافرمانی . طاعت و بندگی نکردن : نشنودم [ خواجه احمد ] که از وی تهوری و بی طاعتی که اندک دل بدان مشغول باید داشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 222).دلت گر ز بی طاعتی زنگ داردهلا به آتش علم و طاعت گدازش . ناصرخسرو.بی طاعتی ای م...
-
پخسیدن
لغتنامه دهخدا
پخسیدن .[ پ َ دَ ] (مص ) پژمردن از غم و تَبش . (فرهنگ اسدی نسخه ٔ آقای نخجوانی ). فروپژمردن از زخمی یا غمی یا آسیبی . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). تافتن دل از غم تهی دستی . گدازش و کاهش بدن از اندوه . پژمرده شدن : همچو گرمابه که تفسیده بودتنگ آئی جانت پخسی...
-
نهار
لغتنامه دهخدا
نهار. [ ن ِ ] (اِمص ، اِ) کاهش . (لغت فرس اسدی ) (صحاح الفرس ). کاهش و گدازش تن . (اوبهی ) (برهان قاطع) (از جهانگیری ) (از رشیدی ) (انجمن آرا) : ملک برفت و علامت بدان سپاه نمودبدان زمان که بسیج نهار کرد نهار. فرخی .بخت شما و عمر شما هر دو برفزون وآن ...
-
گداز
لغتنامه دهخدا
گداز. [ گ ُ ] (اِمص ) عمل گداختن . گدازش . تبش باشد در تن و بیشتر زنان را باشد وقت زادن . (لغت فرس اسدی ). گداختن : چو زهری که آرد به تن در، گدازخرد را بدانگونه بگدازد آز. ابوشکور.اما رود طبیعی آن است که آبهایی بود بزرگ که از گداز برف و چشمه هایی که ...
-
هلا
لغتنامه دهخدا
هلا. [ هَِ / هََ ] (صوت ) نداباشد ازبرای آگاهانیدن و تنبیه کردن ، و در طعنه زدن مکرر کنند. (برهان ). کلمه ای است جهت استعجال و ورغلانیدن . (منتهی الارب ). هله . هین . هان . الا : هلا چامه پیش آر ای چامه گوی تو چنگ آور ای دختر ماهروی . دقیقی .برخیز و ...
-
ذبول
لغتنامه دهخدا
ذبول . [ ذُ ] (ع مص ) پژمریدن . (منتهی الارب ). ذبل . پژمردن . خوشیدن . پژمرده شدن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). پژمردگی . (دهار). ضمور. کاهیدن . لاغر شدن . لاغری . ضعف . شکستگی . نزاری . مقابل نموّ. و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: بالضم ...