کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گداز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گداز
لغتنامه دهخدا
گداز. [ گ ُ ] (اِخ ) غلام حیدرخان بن غلامحسین خان . ازشعرای هندوستان و اکابر آنجاست ، لیدر لکنهو، به جنون مبتلا گردید و بدین بیماری وفات یافت . از او است :سینه را داغدار باید کردلاله را شرمسار باید کردابر برخاست بی می و ساقی گریه ای زارزار باید کرد.(...
-
گداز
لغتنامه دهخدا
گداز. [ گ ُ ] (اِمص ) عمل گداختن . گدازش . تبش باشد در تن و بیشتر زنان را باشد وقت زادن . (لغت فرس اسدی ). گداختن : چو زهری که آرد به تن در، گدازخرد را بدانگونه بگدازد آز. ابوشکور.اما رود طبیعی آن است که آبهایی بود بزرگ که از گداز برف و چشمه هایی که ...
-
واژههای مشابه
-
ظالم گداز
لغتنامه دهخدا
ظالم گداز. [ ل ِ گ ُ ] (نف مرکب ) هلاک کننده ٔ ظالم و ستمکار.
-
گداز دادن
لغتنامه دهخدا
گداز دادن . [ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) ذوب کردن . آب کردن : گداز ازآتش عشق تو دادم آنچنان تن راکه چشم مو برون آورده کردم طوق گردن را.میرزا معز فطرت (از آنندراج ).
-
نصرانی گداز
لغتنامه دهخدا
نصرانی گداز. [ ن َ گ ُ ] (نف مرکب ) که با مسیحیان به خشونت و جور رفتار کند : بود شاهی در جهودان ظلم سازدشمن عیسی و نصرانی گداز.مولوی .
-
عقل گداز
لغتنامه دهخدا
عقل گداز. [ ع َ گ ُ ] (نف مرکب ) عقل گدازنده . گدازنده ٔ خرد. عقل ربا : به غمزه عقل گدازی ،به چنگ چنگ نوازی به وعده روبه بازی ، به عشوه شیرشکاری .ابوالفرج رونی .
-
آهن گداز
لغتنامه دهخدا
آهن گداز. [ هََ گ ُ ] (نف مرکب ) آنکه آهن گدازد : بر این روزگاری برآمد براز [ ظ: دراز ]دم آتش و رنج آهن گدازگهرها یک اندر دگر ساختندوزآن آتش تیز بگداختند.فردوسی .
-
تن گداز
لغتنامه دهخدا
تن گداز. [ ت َ گ ُ ] (نف مرکب ) (از: تن + گداز، گدازنده ) گدازنده ٔ تن . لاغرکننده . (از فرهنگ فارسی معین ) : عمر کاهد تن گدازد دور چرخ اینْت چرخ تن گداز عمرکاه .خاقانی .
-
دنبه گداز
لغتنامه دهخدا
دنبه گداز. [ دُم ْ ب َ / ب ِ گ ُ ] (اِ مرکب ) ظرفی باشد که دنبه ٔ گوسفند در میان آن برشته کنند. (آنندراج ) (برهان ). || نوعی از سحر و جادوست و آن چنان باشد که ساحران به نام شخص سوزن بسیار بر دنبه ٔ گوسفندبخلانند و افسونی خوانند و آن را در قبر کهنه بی...
-
دشمن گداز
لغتنامه دهخدا
دشمن گداز. [ دُ م َ گ ُ ] (نف مرکب ) گدازنده ٔ دشمن . دشمن سوزنده و گدازنده . پایمال کننده ٔ دشمنان . (ناظم الاطباء) : ازین نامه ٔ شاه دشمن گدازکه بادا همه ساله بر تخت ناز. فردوسی .فرخزاد و چون خسرو سرفرازچو رشتاد پیروز دشمن گداز. فردوسی .حافظز غصه س...
-
روح گداز
لغتنامه دهخدا
روح گداز. [ گ ُ ] (نف مرکب ) جانگداز. توان فرسا.
-
الم گداز
لغتنامه دهخدا
الم گداز. [ اَ ل َ گ ُ ] (نف مرکب ) آنچه الم را گدازد و زایل کند : آه که طبل جنگ زد آنکه بگاه آشتی چاشنی ستم دهد لطف الم گداز را.عرفی (از بهار عجم ).
-
خصم گداز
لغتنامه دهخدا
خصم گداز. [ خ َ گ ُ ] (نف مرکب ) دشمن آزار. دشمن شکن : امیر دوست نواز و امیر خصم گدازامیر شاعرخواه و امیر زائرخوان .فرخی .
-
خوش گداز
لغتنامه دهخدا
خوش گداز. [ خوَش ْ / خُش ْ گ ُ ] (نف مرکب )آنکه به سهولت گدازد. (یادداشت مؤلف ) : در دست فراق زرگر توچون نقره ٔ خوش گداز گشتم .سیدحسن غزنوی .