کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گداختگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گداختگی
لغتنامه دهخدا
گداختگی . [ گ ُ ت َ / ت ِ ] (حامص ) عمل گداخته شدن . ذوب شدن .
-
جستوجو در متن
-
میعان
لغتنامه دهخدا
میعان . [ م َ ی َ ] (ع اِمص ) روانی و گداختگی . (ناظم الاطباء). روانی . آبناکی . (یادداشت مؤلف ).- میعان داشتن ؛ روان شدن . جاری گشتن .
-
وارفتگی
لغتنامه دهخدا
وارفتگی . [ رَ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی وارفته . مضمحل شدن . (غیاث از چراغ هدایت ) (آنندراج ). اضمحلال . (ناظم الاطباء). || گداز یافتن . (غیاث ، از چراغ هدایت ) (آنندراج ). گداختگی . (ناظم الاطباء). و رجوع به وارفتن شود.
-
مایتحلل
لغتنامه دهخدا
مایتحلل . [ ی َ ت َ ح َل ْ ل َ ] (ع اِ مرکب ) هرچیز که گداخته می شود و تحلیل می رود و هضم می شود. (ناظم الاطباء).چیزی که تحلیل می شود در بدن . (فرهنگ فارسی معین ).- بدل مایتحلل . رجوع به همین ترکیب ذیل «بدل » شود.|| هرچیز قابل هضم و تحلیل و گداختگی ...
-
حرض
لغتنامه دهخدا
حرض . [ ح َ رَ ] (ع اِمص ) گداختگی جسم . || فساد مذهب . تباهی رای و عقل . || (ص ) مرد بیمار برجای مانده ٔ گداخته جسم . || مرد عاجز درمانده ٔ مشرف بر مرگ . || مرد بی خیر یا آنکه از او امید خیر و بیم نباشد. واحد و جمع و مؤنث و مذکر در آن مساوی باشد. و...
-
تصعید
لغتنامه دهخدا
تصعید. [ ت َ ] (ع مص ) بر کوه شدن . (تاج المصادر بیهقی ). برآمدن . (بحر الجواهر). برآمدن بر کوه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). برآمدن بر جای بلند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || فرود آمدن در وادی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از...
-
ریزش
لغتنامه دهخدا
ریزش . [ زِ ] (اِمص ) ریختن . (ناظم الاطباء). اسم مصدر از فعل ریختن : ریزش ابر. ریزش باران . عمل ریختن : خواهش دل ریزش دست . (یادداشت مؤلف ) : ز خون دل خویش من دست شستم چنو دست بگشاد بر ریزش خون . سوزنی .ریزش ابر صبحگاهی دیدطبع من چو صدف دهان بگشاد....
-
تحلیل
لغتنامه دهخدا
تحلیل . [ ت َ ] (ع مص ) بسی به جای فروآمدن . (تاج المصادر بیهقی ). فرودآمدن در جایی . (زوزنی ). تحلیل به مکانی ؛ فرودآوردن به جایی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). به جایی فرودآمدن .(غیاث اللغات ) (آنندراج ). || تحلیل عقده...