کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گبر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مستجب
لغتنامه دهخدا
مستجب . [ م ُ ت َ ج َ ] (ع ص ) جواب داده شده ، و آن مخفف مستجاب است و در شعر ذیل از مثنوی مولوی آمده است : گبر گوید هست عالم نیست رب یاربی گوید که نبود مستجب . مولوی (مثنوی ).
-
کنشته
لغتنامه دهخدا
کنشته . [ ک ِ ن ِ ت َ / ت ِ ] (اِ) کنشت : که گبر و ترسا و جهود و بت پرست روا نمی دارد که آتشکده و کلیسیا و کنشته و بتخانه را رنجی رسد. (راحة الصدور راوندی ).
-
گبری
لغتنامه دهخدا
گبری . [ گ َ ] (ص نسبی ، اِ) لهجه ٔ زرتشتیان ایران (مخصوصاً یزد و کرمان ). رجوع به گبر و مقدمه ٔفرهنگ بهدینان بقلم پورداود صفحه ٔ 5 ببعد شود. در فرهنگ مزبور لغات متعلق بدین لهجه بترتیب آمده است .
-
کورک
لغتنامه دهخدا
کورک . [ ک َ وَ / ک َ / کُو رَ ](اِخ ) نام جمعی از کفار باشد. (برهان ). نام گروهی از کفار کتور که در هندوستان باشند. (آنندراج ) (انجمن آرا). ظاهراً مصحف گورک ،گبرک . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به گبر شود.
-
زردسر
لغتنامه دهخدا
زردسر. [ زَ س َ ] (اِ مرکب ) آتش پرست و گبر. || یک نوع مرغ کوچک سرزردی . (ناظم الاطباء). بهر دو معنی رجوع به لسان العجم شعوری ج 2 ص 32 شود.
-
رخ افروختن
لغتنامه دهخدا
رخ افروختن . [ رُ اَ ت َ ] (مص مرکب ) به رنگ آوردن رخسار. برافروختن روی : رخ چون آیت رحمت ز می افروخته ای آتش ای گبر به قرآن زده ای به به به . عارف قزوینی .رجوع به رخ برافروختن شود.
-
کاشی
لغتنامه دهخدا
کاشی . (اِخ ) (حیاتی ...) صادقی کتابدار نویسد:حقیر وی را ندیده ام ولی این بیتش خیلی مشهور است :کوی یاراست از اینجا بتکبر مگذرسر بنه سجده گه گبر و مسلمان اینجاست .(ترجمه ٔ تذکره ٔ مجمع الخواص ص 240).
-
تسفسط
لغتنامه دهخدا
تسفسط. [ ت َ س َ س ُ ] (ع مص ) سفسطة. سوفسطایی شدن : این تسفسط نیست تقلیب خداست می نماید که حقیقتها کجاست . مولوی .پس تسفسط آمد این دعوی جبرلاجرم بدتر بود زین هر دو گبر. مولوی .و رجوع به سفسطه و سوفسطایی شود.
-
گور
لغتنامه دهخدا
گور. [ گ َ / گُو ] (ص ، اِ) آتش پرستانی را گویند که به دین و ملت زردشت باشند. و ایشان را مغ میگویند. (برهان ). گبر. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به گبر شود : اگر گوریم و ترسا ور مسلمان به هر ملت که هستیم از تو ایمان . باباطاهر.رسول (ع ) به او [...
-
کبر
لغتنامه دهخدا
کبر. [ ک َ ] (اِ) گبر. پهلوی است و به پارسی خفتان گویند. (صحاح الفرس ). به زبان پهلوی خفتان جنگ را گویند. (برهان ). جامه ای است که در جنگ پوشند مثل خفتان ، و کژاگن نیز گویندش . (اوبهی ). خفتان را گویند. (آنندراج ) : یکی کبر پوشید زال دلیربه جنگ اندرآ...
-
ببر
لغتنامه دهخدا
ببر. [ ب َ ] (اِ) جبه ٔ جامه ای از پوست ببر که رستم هنگام جنگ پوشیدی و ببر بیان نیز گویند. (از فرهنگ رشیدی ). جامه ای بود از پوست درنده یا اکوان دیو که رستم هنگام جنگ می پوشید و آن را ببر بیان هم میگفتند.(فرهنگ نظام ). و رجوع به ببر بیان شود : از ایر...
-
کلبلات
لغتنامه دهخدا
کلبلات . [ ک ُ ب َ ] (اِخ ) یکی از امرای مغول که از طرف اوگتای قاآن به خدمت جنتمور به تأمین خراسان مأمور شد (سال 626 هَ . ق .) و در دوران حکومت گبر گوز (637- 641) در بخارا کشته شد. و رجوع به تاریخ مغول اقبال صص 165 - 168 و جامع التواریخ چ بلوشه شود...
-
دست برنهادن
لغتنامه دهخدا
دست برنهادن . [ دَ ب َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از نشان دادن . (آنندراج ) : تو بدان اندازه ای از کبریا کاندر وجودهیچ کس را دست برنتوان نهادن کو هم است . انوری .|| دست زدن . دست انداختن . با دست گرفتن چیزی را : گبر چون آن انصاف بدید... دست برنه...
-
زرتشتی
لغتنامه دهخدا
زرتشتی . [ زَ ت ُ ] (ص نسبی ) زردشتی . منسوب به زرتشت . کسی که دارای دین زرتشت است . بهدین . (فرهنگ فارسی معین ). گبر. زردشتی بهدین . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || آیین زرشت . دین زردشت . بهدینی . (فرهنگ فارسی معین ).
-
صابئی
لغتنامه دهخدا
صابئی . [ ب ِ ] (ص نسبی ) منسوب به صابی یا صابئی . رجوع به صابئین شود : هرچه در جمله ٔ آفاق در آنجا حاضرمؤمن و صابئی و گبر و نصارا و یهودگر تو خواهی که دم از صحبت اینان بزنی خاک پای همه شو تا که بیابی مقصود.؟