کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گبر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گبر
لغتنامه دهخدا
گبر. [ ِگ ] (اِ) درختی است که در جنوب ایران بین آب گرم و عباسی هست .
-
گبر
لغتنامه دهخدا
گبر. [ گ َ ] (اِ)گیاهی است مانند زنجبیل که آن را در خراسان از زیر زمین بر می آورند و بجهت دفع سردی میخورند. (برهان ).
-
گبر
لغتنامه دهخدا
گبر. [ گ َ ] (ص ، اِ) مغ.(جهانگیری ). آتش پرست . (برهان ) (انجمن آرا). مجوس . زرتشتی به دین : هربذ، مجاور آتش کده و قاضی گبران . (منتهی الارب ). بعقیده ٔ پورداود گبر از لغت آرامی هم ریشه ٔ «کافر» عربی مشتق است و امروزه در ترکیه (گور) گویندو آن اصلاً ...
-
گبر
لغتنامه دهخدا
گبر. [ گ َ ] (هزوارش ، اِ) در آرامی (هزوارش ) گبرا بمعنی مرد است . رجوع به گبر شود. مرد. مرد بزرگ . معرب آن جبر است :و اسلم براووق حییت به و انعم صباحاً ایها الجبرابن احمر (از تاج العروس از شوابن جنی در: جبر).
-
گبر
لغتنامه دهخدا
گبر. [ گ َ ب َ ] (اِ) خیمه که به یک ستون بر پای کنند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) : شاه حلوا گر کند ییلاق در صحرای خوان خرگهش کاک است و مین خیمه و گیپا گبر. بسحاق اطعمه .مؤلف گوید که : در فرهنگها چنین نوشته اما بخاطر میرسد که کبر به کاف عربی و ب...
-
گبر
لغتنامه دهخدا
گبر. [ گ َ ب َ ] (اِ) سنگی باشد که از آن دیگ و طبق و کاسه و امثال آن سازند. (برهان ) (انجمن آرا). سنگی است که از آن ظروف و اوانی ماننددیگ کاسه و صحن سازند. (الفاظ الادویه ) : زین بیابان بسی تو را بهترخانه و آب سرد و دیگ گبر.سنایی (از جهانگیری ).
-
گبر
لغتنامه دهخدا
گبر. [ گ َ ب َ ] (اِخ ) نام شهری است از ولایت بجور و آن مابین کابل و هندوستان واقع است . (برهان ) (جهانگیری ). در بعضی نسخه ها دشت کتر نوشته اند و گفته اند الحال آن جا را کتور گویند و در لغت سیاه پوشان گذشته و کفار آنجا بشدت و غلظت معروف و مشهورند. (...
-
واژههای مشابه
-
گنبد گبر
لغتنامه دهخدا
گنبد گبر.[ گُم ْ ب َ دِ گ َ ] (اِخ ) رجوع به گنبد جبلیه شود.
-
گبر شدن
لغتنامه دهخدا
گبر شدن . [ گ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) زردشتی شدن . مجوس گردیدن : تمجس ؛ گبر شدن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
قلعه دختر گبر
لغتنامه دهخدا
قلعه دختر گبر. [ ق َ ع َ دُ ت َ رِ گ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان خزل شهرستان نهاوند، واقع در 39هزارگزی باختری شهر نهاوند و 2هزارگزی کنگاور کهنه . سکنه ٔ آن 40 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
جستوجو در متن
-
گپر
لغتنامه دهخدا
گپر. [ گ َ ] (اِ) گبر. خفتان . (لغت فرس ) : یکی گپر پوشید زال دلیربه جنگ اندر آمد بکردار شیر. اسدی (از لغت فرس 1540).رجوع به گبر شود.
-
گوری
لغتنامه دهخدا
گوری . [گ َ / گُو ] (ص نسبی ) گبری . منسوب به گبر. رجوع به گبری شود. (ناظم الاطباء). || نوعی انگور.
-
پیرگبر
لغتنامه دهخدا
پیرگبر. [ گ َ ] (اِ مرکب ) خطابی طعن آمیز گبر کهنسال را. دشنام گونه ای زرتشتی سالخورده را.