کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گاو کامبوجی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گنج گاو
لغتنامه دهخدا
گنج گاو. [ گ َ ج ِ ] (اِخ ) نام گنجی است از گنجهای جمشید، و آن در زمان بهرام گور ظاهر شد. گویند دهقانی زراعت را آب می داد ناگاه سوراخی بهم رسید و آبها تمام به آن سوراخ میرفت و صدائی عجیب از آن سوراخ برمی آمد دهقان به نزد بهرام آمد و احوال را گفت . به...
-
گنج گاو
لغتنامه دهخدا
گنج گاو. [ گ َ ج ِ ] (اِخ ) نام لحن هفدهم است از سی لحن باربد. (برهان ) : وقت سحرگه چکاو خوش بزند در تکاوساعتکی گنج گاو ساعتکی گنج باد. منوچهری .گه نوای هفت گنج و گه نوای گنج گاوگه نوای دیف رخش و گه نوای ارجنه . منوچهری .دو گوشت همیشه سوی گنج گاودو چ...
-
کلاچه گاو
لغتنامه دهخدا
کلاچه گاو. [ ک َ چ َ / چ ِ ] (اِمرکب ) گاو سپید و سیاه و رنگارنگ . (ناظم الاطباء).
-
گاو بحری
لغتنامه دهخدا
گاو بحری . [ وِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پستاندار عظیم دریائی شبیه وال که از آن عنبر خیزد. گاو عنبرده . گاوی که در دریا زندگی کند : نگویی گاو بحری را چرا تب خاله شد عنبرگیا در ناف آهو مشک اذفر بیشمر دارد. ناصرخسرو.در بعض مآخذ آن را قاطوس و قیطوس...
-
گاو بهل
لغتنامه دهخدا
گاو بهل . [ ب َ هََ ] (اِ مرکب ) ارابه . گاو که اکثر بکار سواری آید، از عالم گهربهل که ارابه ٔ اسبی است . و این در اصل هندی است : ملا فوقی یزدی به واو غیرملفوظ و سکون ها بسته و این نوعی از تصرف بود : خداوندا بگاو بهل قناعت زود بنشانم که تا چشمم بدان ...
-
گاو بیسک
لغتنامه دهخدا
گاو بیسک . [ ] (اِخ ) رجوع به گاونیشک و حاشیه ٔ 3 تاریخ سیستان ص 29 و نیشک شود.
-
گاو پرواری
لغتنامه دهخدا
گاو پرواری .[ وِ پ َرْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گاوی که آن را در خانه ٔ سرد به ایام تابستان نگهداشته و غذای لایق داده فربه نموده باشند. (غیاث ) (آنندراج ) : اسب لاغرمیان به کار آیدروز میدان نه گاو پرواری . سعدی .رجوع به پرواری شود.
-
گاو پروین
لغتنامه دهخدا
گاو پروین . [ وِ پ َرْ ] (اِخ ) ثور ثریا : گاوی است در آسمان و نامش پروین گاو دگری نهفته در زیرزمین چشم خردت گشای چون اهل یقین زیر و زبر دو گاو مشتی خر بین . خیام .رجوع به گاو شود.
-
گاو پوست
لغتنامه دهخدا
گاو پوست . (اِ مرکب ) پوست گاو. پوست گاو که در آن کاه یا زر کنند: قنطار؛ یک پوست گاو پر از زر یا از سیم . (منتهی الارب ).دگرهر چه در پادشاهی اوست ز گنج کهن پر کند گاو پوست . فردوسی .ز دینار گفتند و از گاو پوست ز کاری که آرام روم اندروست . فردوسی .|| ...
-
گاو پهلو
لغتنامه دهخدا
گاو پهلو. [ پ َ ل َ / لو ] (اِ مرکب ) اصطلاحی است معماران را که ظاهراً شکل آن بصورت پهلوی گاو برآمده بود« : و چون باروی شهر به طرف خراسان گاوپهلو نبود شش برج دیگر ساخته بر آن طرف بنهاد بعوض گاو پهلو». (تاریخ جدید یزد).
-
گاو جنگی
لغتنامه دهخدا
گاو جنگی . [ وِ ج َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گاو نر که آن را برای جنگیدن تربیت کنند : کل همچو گاو جنگی هر کس بینه بزنه در شان کل خدا گفت کلا لینبذن .اشعری مازندرانی (در باب پهلوان کچل ).
-
گاو خراس
لغتنامه دهخدا
گاو خراس . [ وِ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گاوی که خراس بزور آن گردد. نظیر اسب خراس : در سفر ماه و سال چون نسناس لیک بر جای همچو گاو خراس . سنائی (سیرالعباد).خویشتن بینی از نهاد و قیاس گرد خود گشته ای چو گاو خراس . سنائی .آن گاو خراس بین همه سال ...
-
گاو خطایی
لغتنامه دهخدا
گاو خطایی . [ وِ خ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کژگاو.غژغاو. نوعی از گاومیش که دمی مانند دم اسب دارد.
-
گاو دریا
لغتنامه دهخدا
گاو دریا. [ وِ دَرْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گاو بحری : گاو فلکی چو گاو دریاگوهر به گلو دُر از ثریا. نظامی .رجوع به گاو بحری شود.
-
گاو دشتی
لغتنامه دهخدا
گاو دشتی . [ وِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گاو برّی . بقرالوحش . اسفع. نعجةالرمل . ذب ّ. ذب ّالریاد. اَذَب ّ. شبب . شاة؛ گاونر دشتی . طغیا؛ علم است مر گاو دشتی را. فرقد؛ بچه ٔگاو دشتی است ، گوذر، جوذر؛ گاوساله ٔ دشتی . (منتهی الارب ). مهاة؛ ماده گا...