کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گام خوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
هم گام
لغتنامه دهخدا
هم گام . [ هََ ] (ص مرکب ) هم قدم . (یادداشت مؤلف ).
-
پیل گام
لغتنامه دهخدا
پیل گام . (ص مرکب ) پیل قدم . دارای قدمی چون فیل : گورساق و شیرزهره ، یوزتاز و غرم تک پیل گام و کرگ سینه ، رنگ تاز و گرگ پوی . منوچهری .ابرسیر و بادگرد و رعدبانگ و برق جِه پیل گام و سیل برّ و شَخ نورد و راهجوی .منوچهری .
-
نزدیک گام
لغتنامه دهخدا
نزدیک گام . [ ن َ ] (ص مرکب ) که در رفتن گامهای خود را نزدیک یکدیگر نهد: قَطَوْطی ̍؛ مرد درازپای نزدیک گام . (منتهی الارب ).
-
افشرده گام
لغتنامه دهخدا
افشرده گام . [ اَ ش ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) استوارگام .گام سخت . آنکه گامش محکم و استوار باشد : چنان زورمندند و افشرده گام که یک تن بود لشکری را تمام .نظامی .
-
گام بیرون نهادن
لغتنامه دهخدا
گام بیرون نهادن . [ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) تجاوز کردن . از حد خویش بیرون رفتن . پا از گلیم خویش درازتر نهادن : از امر تو و نهی تو گردون و زمانه یکسو نکشد گردن و بیرون ننهد گام .مسعودسعد.
-
ده گام خان
لغتنامه دهخدا
ده گام خان . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل . واقع در شش هزارگزی جنوب باختری ده دوست محمد. سکنه ٔ آن 277 تن . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
جستوجو در متن
-
رهواج
لغتنامه دهخدا
رهواج . [ رَهَْ ] (معرب ، ص ) اسب خوش راه . (ناظم الاطباء). معرب رهوار که به معنی مرکب رونده ٔ فراخ گام و خوش راه باشد. (آنندراج ) (از برهان ). رجوع به راهوار شود.
-
خس نهاد
لغتنامه دهخدا
خس نهاد. [ خ َ ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) پست طبیعت . آنکه نهاد پست دارد. دون صفت . دون طبیعت : خاقانی اگر نه خس نهادی خوش باش گام از سر کام در نهادی خوش باش هر چند بناخوشی فتادی خوش باش پندار در این دور نزادی خوش باش .خاقانی .
-
شاهگام
لغتنامه دهخدا
شاهگام . (اِ مرکب )قدم شاهوار. (از ناظم الاطباء). || گام خوش . (ناظم الاطباء). || اسب خوش راه . (ناظم الاطباء). || یک قسم قدم مخصوص مر اسب را. (ناظم الاطباء). اما این معانی در جای دیگر دیده نشد.
-
چابک نشین
لغتنامه دهخدا
چابک نشین . [ ب ُ ن ِ ] (نف مرکب ) چالاک . کسی که چابک و سبک نشیند و خیزد. خوش ادا : چنان چابک نشین بود آن دلارام که برجستی برین مقدار ده گام .نظامی (خسرو و شیرین ).
-
رهوار
لغتنامه دهخدا
رهوار. [ رَهَْ ] (ص مرکب ) مرکب رونده ٔ فراخ گام و خوش راه و نجیب . (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) : یکی اسب رهوار زیر اندرش لگامی بزرآژده بر سرش . فردوسی .نیکخوی را به ره عمر درزیر خرد مرکب رهوار کن . ناصرخسرو.کیسه ٔ زر چون ز ناردانه بیاگندکسوت دیبا گ...
-
خوشگام
لغتنامه دهخدا
خوشگام . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) اسب خوشرفتار. (برهان قاطع). اسب راهوار نیکورفتار. (ناظم الاطباء) : آباد بر آن باره ٔ میمون همایون خوش گام چو یحموم و ره انجام چو دلدل . عبدالواسع جبلی .پرچم نصرت نمود لشکر سلطان چرخ در جل زرین کشید ابلق خوشگام صب...
-
داعی
لغتنامه دهخدا
داعی . (اِخ ) (مولانا...) ملا میرک . صادقی کتابدار آرد: فرزند مولانا ضمیری اصفهانی است . جوانی بسیار بی قید و گمنام گذشته بود. شاعر باهمت تنها وی را دیدیم و حدیث «الولد سرابیه » در باره ٔ او صدق کرده است و شعر چنین گوید:آمدی رفت ز دل صبر و قرارم بنشی...
-
راه گستر
لغتنامه دهخدا
راه گستر. [ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) هر مرکب عموماً، واسب خصوصاً. (ارمغان آصفی ) (بهار عجم ). هر مرکوبی اعم از اسب و استر و خر و گاو و اشتر و جز آن . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (آنندراج ) (از انجمن آرا) (از شعوری ج 2 ورق 5). مرکب . (شرفنامه ٔ منیری ) : ک...
-
دلکش
لغتنامه دهخدا
دلکش . [ دِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) کشنده ٔ دل . رباینده و کشنده ٔ دل بسبب زیبائی و دلفریبی و خوشی و کشی و جز آن . صفت زیبا و نیکو و کش و فریبا. مرغوب و مطبوع . (آنندراج ). جذاب .مطلوب . محبوب . پسندیده . مرغوب . (ناظم الاطباء). دلربا. خوش آیند. گیرا....