کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گاسم ضمه روی س پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
سترگ روی
لغتنامه دهخدا
سترگ روی . [ س ُ / س َ / س ِت ُ ] (ص مرکب ) وقیح . (زمخشری ). سخت روی . شوخ روی .
-
مستخس
لغتنامه دهخدا
مستخس . [ م ُ ت َ خ ِس س / م ُ ت َخ َس س ] (ع ص ) فرومایه و کمینه و زشت روی . (منتهی الارب ). زشت روی . (اقرب الموارد). رجوع به استخساس شود.
-
سپیدگر
لغتنامه دهخدا
سپیدگر. [ س َ / س ِ گ َ ] (ص مرکب ) روی گر. آنکه مس سفید کند.
-
سلامت روی
لغتنامه دهخدا
سلامت روی . [ س َ م َ رَ ] (حامص مرکب ) صرفه جویی واعتدال و کم خرجی . (ناظم الاطباء). || نظم و انتظام در معیشت و امور زندگانی . (ناظم الاطباء).
-
روی سخت
لغتنامه دهخدا
روی سخت . [ س َ ] (اِ مرکب ) وسمه و ماده ای که بدان موی سر و ابرو را سیاه می کنند. (ناظم الاطباء).
-
روی سخته
لغتنامه دهخدا
روی سخته . [ س َ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) روسخته و انتیمون . (ناظم الاطباء). رجوع به روسخته و انتیمون شود.
-
سرک
لغتنامه دهخدا
سرک . [ س ِ ] (اِ) سرخاب و سفیدآبی که زنان بر روی مالند. (برهان ). سرخی و سفیدی که زنان بر روی مالند. (رشیدی ). || سرخ و سفید. (برهان ). || سرکه . (رشیدی ).
-
سنگ روی یخ شدن
لغتنامه دهخدا
سنگ روی یخ شدن . [س َ گ ِ ی ِ ی َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خیط شدن . خجل شدن .
-
سهواً
لغتنامه دهخدا
سهواً. [ س َ وَن ْ ] (ع ق ) اشتباهاً و بطور اشتباه و از روی غفلت و فراموشی نه از روی عمد. (ناظم الاطباء).
-
سهوم
لغتنامه دهخدا
سهوم . [ س ُ ] (ع مص ) متغیر روی گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گونه روی بگشتن . (تاج المصادر بیهقی ). || لاغر شدن . || ترشرویی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
بالمقایسة
لغتنامه دهخدا
بالمقایسة. [ بِل ْ م ُی َ س َ ] (ع ق مرکب ) (از: ب + ال + مقایسه ) مقایسةً.از روی قیاس . از روی سنجش . و رجوع به مقایسه شود.
-
بسر باری
لغتنامه دهخدا
بسر باری . [ب ِ س َ ] (ص مرکب ) حمل شده ٔ به روی سر و به روی بار. (ناظم الاطباء). باری که بر سر بود. (مؤید الفضلاء).
-
سپیدرخ
لغتنامه دهخدا
سپیدرخ . [ س َ / س ِ رُ ] (ص مرکب ) آنکه رخساره و روی او سپید باشد : تذرو عقیق روی ، کلنگ سپیدرخ گوزن سیاه چشم ، پلنگ ستیزه کار.فرخی .
-
ذوستة سطوح
لغتنامه دهخدا
ذوستة سطوح . [ س ِت ْ ت َ ت َ س ُ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) صاحب شش سطح . خداوند شش روی . شش وجهی .
-
سرسره بازی
لغتنامه دهخدا
سرسره بازی . [ س ُ س ُ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) بازی کردن با سرسره . لغزیدن بر روی یخ و برف .