کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کیوان خدیو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کیوان خدیو
لغتنامه دهخدا
کیوان خدیو. [ ک َی ْ/ ک ِی ْ خ ِ / خ َوْ ] (اِخ ) پادشاه کیوان . خداوندگار کیوان . کنایه از خدای بزرگ و بلندمرتبه : رخان سیاوش چو خون شد ز شرم بیاراست مژگان به خوناب گرم چنین گفت بادل که از کار دیومرا دور داراد کیوان خدیو.فردوسی .
-
واژههای مشابه
-
کیوان قزوینی
لغتنامه دهخدا
کیوان قزوینی . [ ک َی ْ / ک ِی ْ ن ِ ق َزْ ] (اِخ ) عباسعلی . از فضلای قرن سیزدهم و چهاردهم هجری . وی در 24 ذی الحجه ٔ 1277 هَ . ق . در شهر قزوین در خانواده ای روحانی متولد گردید و پس از فراگرفتن مقدمات سطح و اندکی درس خارج به تهران آمد و به تحصیل حک...
-
کیوان پشته
لغتنامه دهخدا
کیوان پشته . [ ک ِی ْ پ ُ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان پل رودبار است که در بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع است و 440 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
کیوان غلام
لغتنامه دهخدا
کیوان غلام . [ ک َی ْ / ک ِی ْ غ ُ ] (ص مرکب ) آنکه کیوان بنده و فرمانبردار اوست : قمرسیر کیوان غلام . (حبیب السیر چ 1 تهران ص 322 جزو 4 از مجلد 3).
-
کیوان منزلت
لغتنامه دهخدا
کیوان منزلت . [ ک َی ْ / ک ِی ْ م َ زِ ل َ ] (ص مرکب ) آنکه چون کیوان ، مرتبتی بلند دارد. آنکه مقامی رفیع همچون ستاره ٔ زحل دارد : آفتاب رحمت ، کیوان منزلت ، مشتری ضمیر. (حبیب السیر چ 1 تهران ج 3 ص 1).
-
خرگاه کیوان
لغتنامه دهخدا
خرگاه کیوان . [ خ َ هَِ ک َی ْ / ک ِی ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان : ز میخ ماه تا خرگاه کیوان دراو پرداخته ایوان بر ایوان .نظامی .
-
جستوجو در متن
-
خدیو
لغتنامه دهخدا
خدیو. [ خ ِ / خ َ ی ْ وْ ] (اِ) پادشاه . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرای ناصری ). شاه . ملک . سلطان . (یادداشت بخط مؤلف ). در لغت فرس آمده «خدیو» خداوند بود. و از این جهت گویند کشورخدیو و کیهان خدیو : سیامک بدست خود و رای ...
-
با دل گفتن
لغتنامه دهخدا
با دل گفتن . [ دِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) سخن بآهستگی و بآرامی گفتن . پنهانی سخن راندن : چنین گفت [ سیاوش ] با دل که از کار دیومرا دور داراد کیوان خدیونه من با پدر بیوفائی کنم نه با اهرمن آشنائی کنم .فردوسی .
-
دها
لغتنامه دهخدا
دها. [ دَ ] (ع اِمص ) دهاء. زیرکی و جودت فکر. (غیاث ) (آنندراج ). خرد. عقل . نهیه . درایت . زیرکی . هوشیاری . هوشمندی . جودت رأی . (یادداشت مؤلف ) : مدبری که سنگ منجنیق رابدارد اندر این هوا دهای او. منوچهری .سماحت تو مثل گشته چون سخای عرب کفایت تو ...
-
غو
لغتنامه دهخدا
غو. [ غ َ / غ ِ ] (اِ) نعره کشیدن . (فرهنگ اسدی ). نعره . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). بانگ .فریاد. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). صدای سخت بلندباشد مانند فریادی که بهادران در روز جنگ کنند. (فرهنگ جهانگیری ) (از برهان قاطع). با «گف » کردی بمعنی تهدید مقایس...
-
یل
لغتنامه دهخدا
یل . [ ی َ ] (ص ، اِ) شجاع و دلیر و پهلوان و مبارز و جنگجوی پر زور و قوت . (ناظم الاطباء). شجاع و دلیر. (آنندراج ). شجاع و دلاور و بهادر و پهلوان را گویند. (برهان ). مرد مبارز. (لغت فرس اسدی ). پهلوان و دلاور را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) : گر این هفت ...
-
طرب نایینی
لغتنامه دهخدا
طرب نایینی . [ طَ رَ ب ِ ] (اِخ ) اصفهانی . نامش میرزا محمدجعفر فرزند میرزا محمد حسین نائینی ، برادر میرزا محمدمنشی باشی رحمةاﷲ علیه است . مولدش شهر اصفهان ، در سنه ٔ 1223 هَ . ق . که موکب همایون حضرت خاقان صاحبقران فتحعلیشاه قاجار طاب ثراه بجانب عرا...
-
ابوسعد
لغتنامه دهخدا
ابوسعد. [ اَ س َ ] (اِخ ) محمدبن یحیی بن ابی منصور نیشابوری . ملقب به محیی الدین . فقیه شافعی . مولد او به سال 476 هَ . ق . بناحیه ٔ طریثیث نیشابور بود. ابن خلکان در وصف او گوید: استاد متأخرین و یگانه ٔ آنان در علم و زهد بود. فقه از حجةالأسلام ابی ...