کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کیوان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کیوان
لغتنامه دهخدا
کیوان . [ ک َی ْ / ک ِی ْ ] (اِخ ) زحل . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 372). نام ستاره ٔ زحل است . (فرهنگ جهانگیری ). نام ستاره ٔ زحل است که در فلک هفتم می باشد. (برهان ) (غیاث ). نام کوکب زحل است که در فلک هفتم می باشد و از همه ٔ کواکب اعلی و اعظم است ، و...
-
کیوان
لغتنامه دهخدا
کیوان . [ ک َی ْ / ک ِی ْ ] (اِخ ) نام یکی از بزرگان دربار بهرام گور. (از فهرست ولف ) : دبیران دانا به دیوان شدندزبهر درم پیش کیوان شدندکه او بود دانا بدان روزگارشمار جهان داشت اندر کنار.(شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 4 ص 1843).
-
کیوان
لغتنامه دهخدا
کیوان . [ ک ِی ْ ] (اِخ ) از بلوکات ولایت قراجه داغ ودارای 38 فرسخ مساحت است . (از جغرافیای سیاسی کیهان ). یکی از دهستانهای دوگانه ٔ بخش خداآفرین شهرستان تبریز است که در شمال شهرستان اهر واقع است و از شمال به رودخانه ٔ ارس و از جنوب به دهستان کلیبر و...
-
واژههای مشابه
-
کیوان قزوینی
لغتنامه دهخدا
کیوان قزوینی . [ ک َی ْ / ک ِی ْ ن ِ ق َزْ ] (اِخ ) عباسعلی . از فضلای قرن سیزدهم و چهاردهم هجری . وی در 24 ذی الحجه ٔ 1277 هَ . ق . در شهر قزوین در خانواده ای روحانی متولد گردید و پس از فراگرفتن مقدمات سطح و اندکی درس خارج به تهران آمد و به تحصیل حک...
-
کیوان پشته
لغتنامه دهخدا
کیوان پشته . [ ک ِی ْ پ ُ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان پل رودبار است که در بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع است و 440 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
کیوان خدیو
لغتنامه دهخدا
کیوان خدیو. [ ک َی ْ/ ک ِی ْ خ ِ / خ َوْ ] (اِخ ) پادشاه کیوان . خداوندگار کیوان . کنایه از خدای بزرگ و بلندمرتبه : رخان سیاوش چو خون شد ز شرم بیاراست مژگان به خوناب گرم چنین گفت بادل که از کار دیومرا دور داراد کیوان خدیو.فردوسی .
-
کیوان غلام
لغتنامه دهخدا
کیوان غلام . [ ک َی ْ / ک ِی ْ غ ُ ] (ص مرکب ) آنکه کیوان بنده و فرمانبردار اوست : قمرسیر کیوان غلام . (حبیب السیر چ 1 تهران ص 322 جزو 4 از مجلد 3).
-
کیوان منزلت
لغتنامه دهخدا
کیوان منزلت . [ ک َی ْ / ک ِی ْ م َ زِ ل َ ] (ص مرکب ) آنکه چون کیوان ، مرتبتی بلند دارد. آنکه مقامی رفیع همچون ستاره ٔ زحل دارد : آفتاب رحمت ، کیوان منزلت ، مشتری ضمیر. (حبیب السیر چ 1 تهران ج 3 ص 1).
-
خرگاه کیوان
لغتنامه دهخدا
خرگاه کیوان . [ خ َ هَِ ک َی ْ / ک ِی ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان : ز میخ ماه تا خرگاه کیوان دراو پرداخته ایوان بر ایوان .نظامی .
-
جستوجو در متن
-
ترازوسنج
لغتنامه دهخدا
ترازوسنج . [ ت َ س َ ] (نف مرکب ) سنجنده ٔ ترازو. وزّان . ترازودار : دست کیوان شده ترازوسنج سخته از خاک تا به کیوان گنج .نظامی .
-
کیوانی
لغتنامه دهخدا
کیوانی . [ ک َی ْ / ک ِی ْ ] (ص نسبی ) منسوب به کیوان . (ناظم الاطباء).
-
دیردور
لغتنامه دهخدا
دیردور. [ دَ / دُو ] (ص مرکب ) از کواکب ، بطی ءالسیر چون کیوان . (آنندراج ) (بهار عجم ).
-
فرنسا
لغتنامه دهخدا
فرنسا. [ ] (اِ) نام عقل فلک کیوان است که زحل باشد. (انجمن آرا). در فرهنگ دساتیر و دیگر فرهنگها نیامده است .