کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واحد کیل
لغتنامه دهخدا
واحد کیل . [ ح ِ دِ ک َ / ک ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) واحدی است که برای سنجش ظرفیت اشیاء به کار میرود، رجوع به واحد ظرفیت شود. واحدهای کیل در حکومت اسلامی عبارت بوده اند از: مد، صاع ، قسط، فرق . کر. قفیز. رجوع به کلمات مزبور شود. واحدهای کیل متداو...
-
باب کیل
لغتنامه دهخدا
باب کیل . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بهرآسمان بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت در 36هزارگزی جنوب ساردوئیه ، 13هزارگزی خاور راه مالرو بافت - ساردوئیه . دارای 5 تن سکنه . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
بی کیل
لغتنامه دهخدا
بی کیل . [ ک َ / ک ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + کیل ) بدون کیل .بی کیله . که چیزی را وزن نکنند. بی سنجش : دینْت را با عالم حسی به میزان برکشندبی تمیزان کار دین بی کیل و بی میزان کنند. ناصرخسرو.و رجوع به کیل شود.
-
خط و کیل کشیدن
لغتنامه دهخدا
خط و کیل کشیدن . [ خ َطْ طُ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) خط و نشان کشیدن . شاخ و شانه کشیدن . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به خط و نشان کشیدن در این لغت نامه شود.
-
جستوجو در متن
-
کیلک
لغتنامه دهخدا
کیلک . [ ی َ ل َ / ی َ ] (اِ) نام میوه ای است که آن را کیل نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). به معنی کیل است که علف شیران و زعرور باشد. (برهان ) (آنندراج ). کیل . کیالک . کیلو. زالزالک . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کیَل شود.
-
اکیال
لغتنامه دهخدا
اکیال . [ اَک ْ ](ع اِ) ج ِ کَیل . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج ِ کیل ، به معنی پیمانه . (آنندراج ). رجوع به کیل شود.
-
گوتیز
لغتنامه دهخدا
گوتیز. [ گ َ / گُو ] (اِ) نوعی از پیمانه باشد. (آنندراج از فرهنگ فرنگ ). گونیز. کیل و قفیز. (شعوری ج 2 ص 298) : شده احسان را طبعش چنان تیزدهد سیم و زرش با کیل و گوتیز.میرنظمی .
-
کیلو
لغتنامه دهخدا
کیلو. [ ی َ ] (اِ) علف شیران و علف خرس را گویند، و آن میوه ای است صحرایی شبیه به سیب کوچک و آلوچه ، و عربان زعرور خوانندش . (برهان ) (از آنندراج ). زعرور. (ناظم الاطباء). کیَل . زالزالک . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کیَل شود.
-
مکال
لغتنامه دهخدا
مکال . [ م َ ] (ع مص ) پیمودن پیمانه . (تاج المصادر بیهقی ). پیمودن و سنجیدن . (آنندراج ). کَیل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به کیل شود.
-
کیال
لغتنامه دهخدا
کیال . [ ک َی ْ یا ] (ع ص ) پیماینده . (منتهی الارب ). پیماینده و پیمانه کننده . (ناظم الاطباء). پیماینده و چیزی را به پیمانه پیمایش کننده . (غیاث ). آنکه حرفه ٔ او پیمودن طعام باشد. (از اقرب الموارد). کیل پیما. پیماینده ٔ کیل . کیل پیماینده . آنکه ش...
-
گیل
لغتنامه دهخدا
گیل . (اِ) نام فارسی زعرور باشد. (فهرست مخزن الادویه ). گیلک . گیل سرخ . رجوع به زعرور و کیل شود.
-
اجتزاف
لغتنامه دهخدا
اجتزاف . [ اِ ت ِ ] (ع مص )بدون کیل و وزن خریدن . چَکی خریدن . بگزافه خریدن .
-
غذارم
لغتنامه دهخدا
غذارم . [ غ ُ رِ ] (ع اِ) آب بسیار. (اقرب الموارد). و یشبه الخضرم ، الغذارم و هو الماء الکثیر. (نشوء اللغة العربیة ص 125). || کیل غذارم ؛ پیمانه ٔ تخمینی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کیل جزاف . (اقرب الموارد).
-
کیلواخاله
لغتنامه دهخدا
کیلواخاله . [ کیل ْ وا ل َ /ل ِ ] (اِخ ) رودخانه ای است که به بحر خزر می ریزد و محل صید ماهی است . (از جغرافیای طبیعی کیهان ص 67).
-
غمذرة
لغتنامه دهخدا
غمذرة. [ غ َ ذَ رَ ] (ع مص ) زیاده پیمودن در پیمایش . (منتهی الارب ). کیل کردن به افزونی .غمذر الشی َٔ غمذرة؛ کاله فأکثر. (اقرب الموارد).