کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کیلک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کیلک
لغتنامه دهخدا
کیلک . [ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حسن آباد است که در بخش حومه ٔ شهر سنندج واقع است و 170 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
کیلک
لغتنامه دهخدا
کیلک . [ ی َ ل َ / ی َ ] (اِ) نام میوه ای است که آن را کیل نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). به معنی کیل است که علف شیران و زعرور باشد. (برهان ) (آنندراج ). کیل . کیالک . کیلو. زالزالک . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کیَل شود.
-
جستوجو در متن
-
گیل داوران
لغتنامه دهخدا
گیل داوران . [ وَ ] (اِ مرکب ) نام فارسی زعرور باشد. (فهرست مخزن الادویة). گیل . گیل سرخ . کیلک . رجوع به زعرور شود.
-
کیل
لغتنامه دهخدا
کیل .[ ی َ ] (اِ) میوه ای است صحرایی زردرنگ ، و گاهی سرخ می شود، و کیلک و کهین نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ). نام میوه ای است صحرایی شبیه به آلوچه و سیب کوچک ، و آن را در خراسان علف شیران و علف خرس گویند و به عربی زعرور و درخت آن را شجرةالدب خوانند و کیل...
-
کیک
لغتنامه دهخدا
کیک . [ ی َ ] (اِ) میوه ای است ، مخفف کیلک . (فرهنگ رشیدی ). میوه ای است ، مخفف کیلک و آن میوه ای است کوچک به بوی بهی زردرنگ مشهور به کیالک ، و آن را خورند. (انجمن آرا) (آنندراج ). نام میوه ای است . (برهان ). || به معنی گربه نیز آمده . (فرهنگ رشیدی )...
-
کیالک
لغتنامه دهخدا
کیالک . [ل َ ] (اِ) کیلک . کیلو. زالزالک . (فرهنگ فارسی معین ). زالزالک . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || قسمی از ولیک را در شیراز کیالک نامند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ولیک شود. || توت فرنگی . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
کهیر
لغتنامه دهخدا
کهیر. [ ک َ ] (اِ) سیب صحرایی را گویند، و آن را در خراسان علف شیران و به عربی زعرور خوانند. (برهان ). سیب صحرایی است که نقل خواجه و میوه ٔ خرس وکیل و کیلک نیز خوانند و به تازی تفاح بری گویند و به یونانی زعرور گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). کهیل کوهی ...
-
کهین
لغتنامه دهخدا
کهین . [ ک ِ ] (اِ) سیب صحرایی را گویند که به عربی زعرور و ذوثلثةحبات خوانند به سبب آنکه دانه ٔ آن سه پهلو می باشد. (برهان ) (آنندراج ). سیب صحرایی که آن را نقل خواجو و میوه ٔ خرس و «کیل » و «کیلک » نیز خوانند وبه تازی تفاح بری و ذوثلاث حبات و به یون...
-
ترشیز
لغتنامه دهخدا
ترشیز. [ ت ُ ] (اِخ ) طریثیث . (سمعانی ). شهرکی است از حدود کوهستان و نشابور با کشت و برز بسیار. (حدود العالم ). معرب آن طریثیث یا ترشیش . قصبه ٔکوچکی است که در خراسان و نزدیک نیشابور واقع است وموطن بعضی از شعرا می باشد. (از قاموس الاعلام ترکی ). طری...