کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کیل
لغتنامه دهخدا
کیل . (اِخ ) قریه ای است در ساحل دجله زیر زریران ، و همان کال است که در قول ابن الحجاج آمده است : لعن اﷲ ایلتی بالکال . (از معجم البلدان ).
-
کیل
لغتنامه دهخدا
کیل . (ص ) خمیده و کج . (فرهنگ رشیدی ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء). خمیده و کج شده باشد. (برهان ) : دلم به سان هلال آمد از هوای حبیب تنم به سان خلال آمد از خیال خلیل بتی که قدش چون قول عاشق آمد راست مهی که قولش چون پشت عاشق آمد کیل . ...
-
کیل
لغتنامه دهخدا
کیل . [ ک َ ] (ع اِ) پیمانه . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، اکیال . (اقرب الموارد). مقیاسی است برای حجم . پیمانه . (فرهنگ فارسی معین ). مکیال . ظرفی برای اندازه گرفتن مایعی یا چیزی خشک چون گندم و جو و غیره . (از یاددا...
-
کیل
لغتنامه دهخدا
کیل . [ ک َ ] (ع مص ) پیمودن گندم را. مکیل . مکال . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اندازه نمودن چیزی را به چیزی . (آنندراج ). پیمودن به پیمانه . (تاج المصادر بیهقی ). پیمودن . (غیاث ). پیمودن گندم و جز آن را، و آن بیشتر در گندم استعمال شود. مکال ....
-
کیل
لغتنامه دهخدا
کیل . [ ک َی ْ ی ِ ] (ع اِ) بهترین و برگزیده ٔ چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || براده و پوسته ، و گویند: خرج من الزندالکیل ؛ یعنی از آتش زنه براده و پوسته خارج شد. (از اقرب الموارد). خس و خاشاک و سبوس . (ناظم الاطباء).
-
کیل
لغتنامه دهخدا
کیل . [ ی ِ ] (اِخ ) بندری است در آلمان غربی بر کنار دریای بالتیک که 270000 تن سکنه دارد. در این شهر صنعت کشتی سازی و ماهیگیری رواج دارد. کانال کیل از مصب رود لب ، دریای بالتیک را به دریای شمال متصل می سازد. (از لاروس ).
-
کیل
لغتنامه دهخدا
کیل .[ ی َ ] (اِ) میوه ای است صحرایی زردرنگ ، و گاهی سرخ می شود، و کیلک و کهین نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ). نام میوه ای است صحرایی شبیه به آلوچه و سیب کوچک ، و آن را در خراسان علف شیران و علف خرس گویند و به عربی زعرور و درخت آن را شجرةالدب خوانند و کیل...
-
واژههای مشابه
-
کیل کردن
لغتنامه دهخدا
کیل کردن . [ ک َ / ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیمودن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پیمانه کردن . با کیل اندازه و مقدار چیزی را معین کردن .
-
کیل پیما
لغتنامه دهخدا
کیل پیما. [ ک َ / ک ِپ َ / پ ِ ] (نف مرکب ) کَیّال . آنکه با کیل می سنجد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کیال شود.
-
کیل پیمایی
لغتنامه دهخدا
کیل پیمایی . [ ک َ / ک ِ پ َ / پ ِ ] (حامص مرکب ) کیالی . شغل و عمل کیل پیما. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پیمودن و سنجیدن با کیل . رجوع به ماده ٔ قبل و کیالی شود.
-
کیل دار
لغتنامه دهخدا
کیل دار. (نف مرکب ) پوشیده از یک پارچه ای . (ناظم الاطباء). کیل دارنده . آنچه از نمد پوشیده شده . (فرهنگ فارسی معین ).- سپر کیل دار ؛ سپری که از موی بز پوشیده باشند. (فرهنگ فارسی معین ) : بزد خشت بر سه سپر کیل دار گذشت و به دیگر سو افگند خوار.(شاهنام...
-
کیل دار
لغتنامه دهخدا
کیل دار. [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) مراقب صحت کیل و پیمانه . (ناظم الاطباء).
-
کیل دارو
لغتنامه دهخدا
کیل دارو. (اِ مرکب ) سرخس . (قانون ابوعلی سینا، مفردات چ طهران ص 216، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). سرخس نر . (فرهنگ فارسی معین ). گیاهی است که بر جرم او پیوندها و عقده ها بود و چون بشکنند توبرتو بود، و او را زغبها باشد به رنگ ...
-
کیل داروا
لغتنامه دهخدا
کیل داروا. (اِ مرکب ) کیل دارو. سرخس نر. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.