کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کیانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کیانی
لغتنامه دهخدا
کیانی . (ص نسبی ) طبیعتی . طبیعی . (فرهنگ فارسی معین ).
-
کیانی
لغتنامه دهخدا
کیانی . [ ک َ ] (ص نسبی ) منسوب به کیان که جمع کی باشد، پس کیانی به معنی چیزی که لایق شاهان عظیم الشأن باشد. (غیاث ) (آنندراج ). منسوب به کیان ، یعنی پادشاهی . (ناظم الاطباء). منسوب به کیان . شاهی . سلطنتی : تاج کیانی . کمربندکیانی . کلاه کیانی . (ف...
-
کیانی
لغتنامه دهخدا
کیانی . [ ک ُ ] (ص نسبی ) منسوب به کُیان . گنبدی . همچون چادر یا خیمه ٔ گرد و مدور.- چرخ کیانی ؛ آسمان . فلک . چرخ فلک . سپهر: الا تا که روشن ستاره ست هر شب بر این آبگون روی چرخ کیانی . فرخی .مانند یکی جام یخین است شباهنگ بَزْدوده به قطره ٔ سحری چرخ...
-
واژههای مشابه
-
کیانی کلاه
لغتنامه دهخدا
کیانی کلاه . [ ک َ ک ُ ] (اِ مرکب ) کلاه کیانی . تاج کیانی . تاج شاهانه . تاج شاهی : به روز خجسته سر مهرماه به سر بر نهاد آن کیانی کلاه .فردوسی .
-
فر کیانی
لغتنامه دهخدا
فر کیانی . [ ف َرْ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) فره ٔ کیانی . خوره . خره . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). نوری که از خدای تعالی بر خلایق فایز شود که به وسیله ٔ آن قادر شوند به ریاست و حرفتها و صنعت ها. (برهان : خوره ). رجوع به فره و خوره و نیز رجوع به حاشی...
-
جستوجو در متن
-
کیانیه
لغتنامه دهخدا
کیانیه . [ ک َ نی ی َ ] (اِخ ) کیانیان . سلسله ٔ کیان . سلاطین کیانی . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کیانی و کیانیان شود.
-
لهراسپ
لغتنامه دهخدا
لهراسپ . [ ل ُ ] (اِخ ) لهراسب . رجوع به لهراسب پادشاه کیانی شود.
-
لهراسف
لغتنامه دهخدا
لهراسف . [ ل ُ ] (اِخ ) لهراسب . رجوع به لهراسب پادشاه کیانی شود.
-
اسبهبدخوره
لغتنامه دهخدا
اسبهبدخوره . [ اِ ب َ ب َ خوَرْ / خُرْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) فرّه ٔ سپهبدی . فرّه ٔ کیانی .
-
کی لهراسب
لغتنامه دهخدا
کی لهراسب . [ ک َ ل ُ ] (اِخ ) از جمله ٔ پادشاهان کیانی است که کیقباد و کیخسرو و کیکاوس باشد. گویند چون در عصر لهراسب پادشاهی از او بزرگتر نبود کی را بر آن زیاده کردند و کی لهراسب گفتند. (برهان ). نام یکی از پادشاهان سلسله ٔ کیان . (ناظم الاطباء). پا...
-
کی اردشیر
لغتنامه دهخدا
کی اردشیر. [ ک َ اَ دَ ] (اِخ ) بهمن بن اسفندیار، ملقب به درازدست . پادشاه کیانی . (مفاتیح العلوم خوارزمی ، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
کی بشتاسب
لغتنامه دهخدا
کی بشتاسب . [ ک َ ب ِ ] (اِخ ) پادشاه کیانی ، و لقب او هربذ است یعنی عابد نار. (مفاتیح العلوم خوارزمی ، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
نخل زار
لغتنامه دهخدا
نخل زار. [ ن َ ] (اِ مرکب ) نخلستان . آنجا که نخل بسیار باشد. که خرمابن بسیار دارد : گر رطب رنگ ناگرفته شد از نخل نخل کیانی به نخل زار بماند.خاقانی .