کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کیا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کیا
لغتنامه دهخدا
کیا. (ص ، اِ) به معنی کی است که پادشاه بزرگ جبار باشد. (برهان ). به معنی پادشاه بزرگ . (آنندراج ). کی و پادشاه بزرگ . (ناظم الاطباء). پادشاه . (فرهنگ فارسی معین ) : ازکیا درگیر کز زر یافت تاج تا شبانی کز گیا دارد کلاه . خاقانی . || مجازاً به معنی عمو...
-
واژههای مشابه
-
کوره کیا
لغتنامه دهخدا
کوره کیا. [ رَ / رِ ] (اِخ ) لقبی بوده است که مسلمانان قزوین به حسن بن محمدبن بزرگ امید داده بودند. (از تاریخ گزیده چ عبدالحسین نوایی ص 523).
-
جلال کیا
لغتنامه دهخدا
جلال کیا. [ ج َ ] (اِخ ) خاندان جلال کیا پس از حمله ٔ مغول مدت کوتاهی در مازندران حکومت داشتند و عمارتی در ساری بر پا ساختند ولی قسمت عمده ٔ شهر هنوز در حال ویرانی بود و بزودی جنگل آن محل را فراگرفت و مکان جانوران شد. (ترجمه ٔ مازندران و استراباد راب...
-
ده کیا
لغتنامه دهخدا
ده کیا. [ دِه ْ ] (اِ مرکب ) رئیس ده و مقدم ده . (غیاث ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). به معنی دهخداست . (فرهنگ جهانگیری ). مقدم ده . (از شرفنامه ٔ منیری ). کدخدا. دهبان . (یادداشت مؤلف ) : اندر همه ده جوی نه ما راما لاف زنان که ده کیاییم . سنایی .خواه...
-
عماد کیا
لغتنامه دهخدا
عماد کیا. [ ع ِ دِ ] (اِخ ) علی بن محمدبن علی کیاهراسی طبرستانی شافعی ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به عمادالدین و مشهور به عماد طبری و عماد کیا. از فقهای نیمه ٔ دوم قرن پنجم هَ . ق . رجوع به علی کیاهراسی شود.
-
حسن کیا
لغتنامه دهخدا
حسن کیا. [ ح َ س َ ] (اِخ ) عبداﷲ افندی در خاتمه ٔ ریاض العلماء گفته است : «حسکه (با ها و بی الف ) و حسکا (الف بدون ها) مخفف «حسن کیا» است . (از نقض الفضائح حاشیه ٔ 10 ص 184 و 97). رجوع به شدالازار ص 81 و 379 و کلمه ٔ حسکا و نزهة القلوب ج 3 ص 116 شود...
-
کار و کیا
لغتنامه دهخدا
کار و کیا. [ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِمرکب ) کار و عمل . ساز. || گاه بجای کار وکیایی آید بمعنی امیری ، پادشاهی ، تسلط : بر فلک جان راست صد کار و کیادر زمین این تن چو خر خاید گیا. مولوی .عشق آن بگزین که جمله انبیایافتند از عشق او کار و کیا. مولوی .مه چو ب...
-
واژههای همآوا
-
کیع
لغتنامه دهخدا
کیع. [ ک َ ] (ع مص ) بددل شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). ترسیدن و دل بد کردن از چیزی . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): کعت عنه کیعاً و کَیْعوعةً؛ ترسیدم و بددل کردم از آن . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
کیایان
لغتنامه دهخدا
کیایان . (اِ) ج ِ کیا. کیاها. بزرگان . سروران : محتشمان ، بی حشمت و کیایان ، بی کرد و کیا و حرمت شدند. (جهانگشای جوینی ).
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) جمال الدین (کیا...). رجوع به احمد (کیا جمال الدین ...) شود.
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن افراسیاب جلابی (کیا...). رجوع به علی جلابی شود.
-
بی کیاری
لغتنامه دهخدا
بی کیاری . [ کیا / ک ُ ] (حامص مرکب ) جلدی . چابکی . زرنگی .