کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کژ کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کژ کردن
لغتنامه دهخدا
کژ کردن . [ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تعویج . (دهار). منحنی کردن . پیچیدن . کج کردن . (ناظم الاطباء). ناراست کردن . پیچان کردن : بشنو پند بدین اندر و بر حق بایست خویشتن کژ مکن و خیره چو آهو مگراز. ناصرخسرو. || بجانبی متمایل ساختن . میل دادن بسویی : اکف...
-
واژههای مشابه
-
کژ رفتن
لغتنامه دهخدا
کژ رفتن . [ ک َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) راست نرفتن . ناراست رفتن . منحرف بودن . مستقیم حرکت نکردن . از چپ یا راست رفتن . در حرکت از استقامت انحراف جستن : آن کژمزاجی کز دغا مانند فرزین کژ رودچون بیدقی فرزین شده سرزیر کن کون بازبر.امیرخسرو (از آنندراج ).
-
کژ نشستن
لغتنامه دهخدا
کژ نشستن . [ ک َ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) کج نشستن . خمیده و ناراست نشستن . یک بری نشستن . لمیدن .- کژ نشستن و راست گفتن . یعنی با ظاهری ناراست سخن براستی گفتن . به عکس راست نشستن و کژ گفتن :بیا تا کژ نشینم راست گویم چه خواریها کز اونامد برویم .نظام...
-
دم کژ
لغتنامه دهخدا
دم کژ. [ دُ ک َ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دم کج . کژدم . عقرب . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کژدم شود. || قسمی امرود. (یادداشت مؤلف ). رجوع به دم کج و امرود و گلابی شود.
-
دست کژ
لغتنامه دهخدا
دست کژ. [ دَ ک َ ] (ص مرکب ) کژدست . دست کج . رجوع به دست کج شود. || ناخنکی . که از هرچه بیند نهانی اندکی برگیرد یا بدزدد.
-
دهان کژ
لغتنامه دهخدا
دهان کژ. [ دَ ک َ] (ص مرکب ) لوش . (لغت فرس اسدی ). دهن کج . کج دهان .
-
باد کژ
لغتنامه دهخدا
باد کژ. [ دِ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بادیست که بعربی آنرا نکبا گویند و محل وزیدن آن میان هر دو باد باشد عموماً و میان باد شمال و باد صبا بود خصوصاً. (برهان ) (آنندراج ). نکبا. (زمخشری ). بادی است که از چهار جهت مختلف بجهد. نکبا. (دهار). باد کج ...
-
بوهین کژ
لغتنامه دهخدا
بوهین کژ. [ ] (اِخ ) در اسم کرج اختصار کردند زیرا که در اصل بوهین کره بوده است . و همچنین در ایام فرس آنرا بوهین کره خوانده اند. یعنی خرمنگاه کرج . (تاریخ قم ص 23).
-
جستوجو در متن
-
تصعر
لغتنامه دهخدا
تصعر. [ ت َ ص َع ْ ع ُ ] (ع مص ) کژ کردن روی یا کژ کردن رخسار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کج کردن روی از خودپسندی . (از اقرب الموارد).
-
احناج
لغتنامه دهخدا
احناج . [ اِ ] (ع مص ) چسبیدن . میل کردن . کژ گردیدن . || میل دادن چیزی . کج کردن . کژ کردن . || آرام گرفتن . || پوشیدن . || شتابی کردن . || پیچانیدن . (زوزنی ).- احناج کلام کسی ؛ والوچانیدن گفتار او چنانکه مخنثان کنند. پیچانیدن سخن .
-
احتناج
لغتنامه دهخدا
احتناج . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) میل کردن . کژ گردیدن . چسبیدن .
-
حنج
لغتنامه دهخدا
حنج . [ ح َ ] (ع مص ) کج کردن . (ناظم الاطباء). کژ کردن کسی را. (منتهی الارب ). کژ کردن چیزی را: حنجه ؛ اماله عن وجهه . (آنندراج ) (اقرب الموارد). سخت تافتن رسن را. (منتهی الارب ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || عارض شدن : حنجت حاجة؛...
-
هان و هین کردن
لغتنامه دهخدا
هان و هین کردن . [ ن ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آگاه کردن . تنبیه کردن . آگاهانیدن : هان و هینش کنم از حکمت زیرا خربازگردد ز ره کژ به هان و هین .ناصرخسرو.