کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کچک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کچک
لغتنامه دهخدا
کچک . [ ک َ چ َ ] (اِ) جانوری است که مشک آب را پاره کند و او را مشک در نیز گویند. (برهان )(از آنندراج ). جانوری است که مشک بدرد و آن را مشک در نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). رجوع به کچل شود.
-
کچک
لغتنامه دهخدا
کچک . [ ک ُ چ َ ] (اِ) کیک که به عربی برغوث خوانند. (آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
کچک چرمک
لغتنامه دهخدا
کچک چرمک . [ ک ُ چ ِ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهست-ان حسی-ن آباد بخش حومه ٔ شهرستان سنندج . کوهستانی و سردسیر. سکنه 200 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
جستوجو در متن
-
خاچه
لغتنامه دهخدا
خاچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ) هاچه و هچه (در بروجرد)، کچک (در گیلان )، چوب دوشاخی که بر زیر شاخی از درخت و مانند آن زنند تا فرو نیفتد.
-
اشرف
لغتنامه دهخدا
اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) علاءالدین قوجوق (یا کچک ). هفدهمین پادشاه ممالیک بحری مصر بود که در سال 742 هَ. ق . / 1341 م . به سلطنت رسید. (طبقات سلاطین اسلام ص 71). و رجوع به قاموس الاعلام و علاءالدین بحری شود.
-
کچل
لغتنامه دهخدا
کچل . [ ک ُ چ َ / ک َ چ َ ] (اِ) بمعنی کچک و آن جانوری باشد که مشک آب را پاره کند. (از برهان ). جانور مشک در. کچل و کچر یکی تصحیف است . (از آنندراج ). رجوع به کچل شود. || (ص ) آدمی و حیوانی را نیز گفته اند که پایهای او کجواج باشد یعنی راست و درست نبا...
-
اورمزدی
لغتنامه دهخدا
اورمزدی . [ م َ ] (اِخ ) از قدمای شعرای فارسی و از اشعار او تنها قلیلی در لغت نامه ها و از جمله در لغت نامه ٔ اسدی برجایست :چند دهی وعده ٔ دروغ همی چندچند فروشی بخیره با من سروا؟یارب مرا بعشق شکیبا کن یا عاشقی بمرد شکیبا ده .روز من گشت از فراق تو شب ...
-
چنگک
لغتنامه دهخدا
چنگک . [ چ َ گ َ ] (اِمصغر) عموماً قلاب را گویند و خصوصاً قلابی که فیل را بدان رانند. (برهان ). بمعنی قلاب میباشد. (آنندراج ) (انجمن آرا). قلاب و قلابی که فیل را بدان رانند. (ناظم الاطباء). قلاب دروند. (لغت محلی شوشتر نسخه خطی ). قلاب آهنی نوک تیزو ن...