کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کچری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کچری
لغتنامه دهخدا
کچری . [ ک ِ ] (هندی ، اِ) طعامی است مرکب از برنج و ماش و روغن و بیشتر در هندوستان پزند. (برهان ). خورشی که هندیان از برنج و ماش و روغن کنند و این لغت نیز هندی است و اصلش کچری به کاف مخلوط با هاست . (از آنندراج ).- کچری ماش ؛ خوراکی است و طرز تهیه ٔ...
-
جستوجو در متن
-
ثغاریر
لغتنامه دهخدا
ثغاریر. (ع اِ) درداب . شمامه . دستنبویه . کچری . و بلغت اهل شام شمام خوانند و به فارسی دستنبو و به اصفهانی دستنبویه . (اختیارات بدیعی ). و آن نوعی از خربزه ٔکوچک است در نهایت خوش خط و خالی و خوش بوئی بوئیدن آن دماغ را گرم کند و سُده بگشاید. (برهان قا...
-
کجری
لغتنامه دهخدا
کجری . [ ک ِ ] (اِ) طعامی بوده است ، شاید بورانی اسفناج یا چیزی مانند آن . (یادداشت مؤلف ) : بنابراین در ایام طوی هرگاه خواجه پیر احمد بر سرآش می نمودجهت خواجه احمد داود (که رنگ سبز داشت ) کجری می فرستاد و اگر خواجه احمد بترتیب آش قیام می نمود جهت خ...
-
مهیوه
لغتنامه دهخدا
مهیوه . [ م َهَْ ی َ وَ / وِ ] (اِ مرکب ) ماهیابه . ماهیاوه که نانخورش مردم لار است که ازماهی کوچک سازند و خورند. (برهان ). نانخورشی که اکثر و اغلب مردم از ماهی ریزه ترتیب دهند : مدحت مهیوه گویم به ادای کچری و گر از جانب لارم امرا بنوازند .وگر از جان...
-
دستنبو
لغتنامه دهخدا
دستنبو. [ دَ تَم ْ ] (اِ مرکب ) دستنبوی . دست بویه . شمام . دستنبویه . شمامه . ابن البیطار گوید در شام آن را لفاح گویند با اینکه لفاح چیز دیگر است . (یادداشت مرحوم دهخدا). گلوله ای از عنبر و مشک و دیگر عطریات که به دست گرفته ببویند. (جهانگیری ) شمامه...
-
دستنبویه
لغتنامه دهخدا
دستنبویه . [ دَ تَم ْ ی َ / ی ِ ] (اِمرکب ) دستنبو. دستنبوی . دستنبوه . دست انبویه . دست بویه . گلوله ای که از اقسام عطریات سازند و پیوسته در دست گیرند و بوی کنند. و آنچه از لخلخه و خوشبوی که آنرا به دست توان گرفت و به عربی شمامه گویند. (برهان ). به ...
-
شمامه
لغتنامه دهخدا
شمامه . [ ش َ م َ / م ِ ] (از ع اِ) بوی خوش که از چیزی بوییده شود. (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) : غنچه ٔ گل گشاد سرو بلندبست بر برگ گل شمامه ٔ قند. نظامی .فرقم ز گلاب اشک تر کن عطرم ز شمامه ٔ جگر کن . نظامی .ترا شمامه ٔ ریحان من که یاد آوردک...