کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کچ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کچ
لغتنامه دهخدا
کچ . [ ] (اِ) صورت زشت باشد که طفلان را بدان ترسانند. (اوبهی ). چنین است در فرهنگ خطی اوبهی ، اما مصحف و محرف کُخ است . رجوع به کخ شود.
-
کچ
لغتنامه دهخدا
کچ . [ ک َ ] (اِ) اسم فارسی جص است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). اما صورتی و یا تحریفی است از گچ . رجوع به گچ شود.
-
کچ
لغتنامه دهخدا
کچ . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باهو کلات بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار. جلگه ای و گرمسیر. سکنه 250 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
کچ
لغتنامه دهخدا
کچ . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دلاور بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار. جلگه ای و گرمسیر. سکنه 250 تن . (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
کچ
لغتنامه دهخدا
کچ . [ ک ُ ] (اِ) فلوس ماهی باشد. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ). فلس ماهی . (ناظم الاطباء). پولک ماهی . فلس . (یادداشت مؤلف ). درم ماهی .
-
کچ
لغتنامه دهخدا
کچ . [ ک ُ ] (اِ) مهره ٔ سفیدی خال را گویند که قماربازان بر طاس اندازند و بدان برد و باخت کنند. (لغت محلی شوشتر خطی ).
-
کچ
لغتنامه دهخدا
کچ . [ ک ُ ] (اِخ ) دهی است در ناحیه ٔ بارفروش مازندران . (سفرنامه ٔ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 119 و ترجمه ٔ آن ص 160).
-
واژههای مشابه
-
قره کچ
لغتنامه دهخدا
قره کچ . [ ق َ رَ ؟ ] (اِخ ) (کوه ...) یکی از کوههای جلگه ای تهران است . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 311).
-
کچ و کلفت
لغتنامه دهخدا
کچ و کلفت . [ ک ُ چ ُ ک ُ ف َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) خادمه های بسیار. شاید در اصل کوچ و کلفت خادمه های خانه ٔ امیری یا خانی یا صاحب ثروتی باشد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به کوچ و کلفت شود.
-
جستوجو در متن
-
زرین کلا
لغتنامه دهخدا
زرین کلا. [ زَرْ ری ک َ ] (اِخ )دهی از دهستان کچ رستاق است که در بخش مرکزی شهرستان نوشهر و پنج هزارگزی جنوب باختری المده واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
گچ کوب
لغتنامه دهخدا
گچ کوب . [گ َ ] (نف مرکب ) کوبنده ٔ گچ . مردی که گچ نخاله کوبد.آنکه گچ کوبد. و رجوع به گج کوب شود. || (اِ مرکب ) قسمی تخماق برای کوفتن نخاله ٔ گچ . تخماق که با آن کچ کوبند. آلتی وزین و درشت بر دسته استوار کرده که با آن گچ کوبند.
-
چنگوک
لغتنامه دهخدا
چنگوک . [ چ َ ] (ص )شخصی را گویند که از بیماری برخاسته باشد و از ضعف دست بر دیوار گرفته راه رود. (برهان ). بیماری که تازه از بیماری برخاسته و به امداد و اعانت کسی و یا چیزی حرکت می کند. چنگلوک . || مردم دست و پا کچ را گفته اند. (برهان ). بمعنی چنگلوک...
-
گاوکچ
لغتنامه دهخدا
گاوکچ . [ ک ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خورخوره بخش دیواندره ٔ شهرستان سنندج ، واقع در 36000گزی شمال باختر دیواندره کنار راه مالرو عزیزآباد به جعفرخان . کوهستانی ، سردسیر، دارای 450تن سکنه . آب آن از چشمه ، محصول آنجا غلات ، لبنیات ، توتون ، حبوبات ...