کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کُنَّا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کنا
لغتنامه دهخدا
کنا. [ ک ِ ] (اِ) به لغت زند و پازند ماهی را گویند و به زبان عربی حوت خوانند. (برهان ) (آنندراج ). حوت . ماهی . (ناظم الاطباء). هزوارش «کنا» ، پهلوی «ورک » به معنی بره [ گوسفند ] است . اما هزوارش «کناره ، کانارش » ، کنارس ، پهلوی «ماهیک » (به معنی ما...
-
کنا
لغتنامه دهخدا
کنا. [ ک ُ / ک َ ] (اِ) زمین که به عربی ارض گویند. (برهان ) (آنندراج ). ارض و زمین . (ناظم الاطباء). زمین . (فرهنگ رشیدی ). || زمین مرز را نیز گفته اند. و آن زمینی باشد که کنارهای آن را بلند ساخته باشند که در میان آن زراعت کنند و چیزها بکارند. (برهان...
-
نفرین کنا
لغتنامه دهخدا
نفرین کنا. [ ن َ / ن ِ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) نفرین کنان . در حالت نفرین کردن . (ناظم الاطباء).
-
درمان کنا
لغتنامه دهخدا
درمان کنا. [ دَ ک ُ ] (نف مرکب ) شافی و شفادهنده . (ناظم الاطباء). اما در سایر مآخذ دیده نشد.
-
اشپ کنا
لغتنامه دهخدا
اشپ کنا. [ اَ پ َ ک َ ] (اِخ ) کماندار و تیرانداز داریوش بزرگ که در کتیبه ای در نقش رستم نام او چنین آمد: اشپ کنا، کماندار و تیرانداز داریوش شاه . (ایران باستان ج 2 ص 1602).
-
واژههای همآوا
-
کنا
لغتنامه دهخدا
کنا. [ ک ِ ] (اِ) به لغت زند و پازند ماهی را گویند و به زبان عربی حوت خوانند. (برهان ) (آنندراج ). حوت . ماهی . (ناظم الاطباء). هزوارش «کنا» ، پهلوی «ورک » به معنی بره [ گوسفند ] است . اما هزوارش «کناره ، کانارش » ، کنارس ، پهلوی «ماهیک » (به معنی ما...
-
کنا
لغتنامه دهخدا
کنا. [ ک ُ / ک َ ] (اِ) زمین که به عربی ارض گویند. (برهان ) (آنندراج ). ارض و زمین . (ناظم الاطباء). زمین . (فرهنگ رشیدی ). || زمین مرز را نیز گفته اند. و آن زمینی باشد که کنارهای آن را بلند ساخته باشند که در میان آن زراعت کنند و چیزها بکارند. (برهان...
-
کنع
لغتنامه دهخدا
کنع. [ ک َ ن َ ] (ع مص ) درکشیدن و خشک گردیدن انگشتان : کنع اصابعه کنعاً. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). با هم آمدن انگشت . (تاج المصادر بیهقی ). || همیشگی ورزیدن و لازم گرفتن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاط...
-
کنع
لغتنامه دهخدا
کنع. [ ک َ ن ِ ] (ع ص ) پیر درترنجیده اندام . (منتهی الارب ) (آنندراج ). (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || درکشیده و خشک شده . (ناظم الاطباء). || نگونسار بر زمین افکنده شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
کنع
لغتنامه دهخدا
کنع. [ ک ِ ] (ع اِ) سه یک آخر شب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اصل آن «عِنک ». (نشوء اللغه ص 17). و رجوع به همین کتاب ص 17 و 21 شود. || آبی که در نزدیکی کوه باقی مانده باشد. (از اقرب الموارد).
-
کنع
لغتنامه دهخدا
کنع. [ ک ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اکنع. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). رجوع به اکنع شود.
-
جستوجو در متن
-
ارهم
لغتنامه دهخدا
ارهم . [ اَ هََ ] (ع ن تف ) فراختر. اخصب : کنا فی ارهم جانبی فلان ؛ ای اخصبهما. (منتهی الارب ).
-
گوزکنا
لغتنامه دهخدا
گوزکنا. [ ک ُ ] (اِ) یعنی جوز زمین ، چه کنا به معنی زمین هم آمده است ، و آن چیزی است که به هندی داتوره و عوام تاتوله و به عربی جوز ماثل و جوز ماثم و جوز ماثار و جوز مائل و جوز مقاتل و جوززب گویند. (برهان ).