کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کُنجاله،کُنجاره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کنجاله
لغتنامه دهخدا
کنجاله . [ ک ُ ل َ / ل ِ ] (اِ) به معنی کنجال است که نخاله ٔ کنجد و هر تخم روغن گرفته باشد. (برهان ) : سعد دین برد کاه آخور مانیمه ای کاه و نیمه کنجاله . سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 369).رجوع به کنجال و کنجار و کنجاره شود.
-
کنجاره
لغتنامه دهخدا
کنجاره . [ ک ُ رَ / رِ ] (اِ) به معنی کنجار است که نخاله ٔ کنجد و هر تخم که روغن آن را کشیده باشند. (برهان ). نخاله ٔ کنجد و امثال آن را گویند که روغن او را کشیده باشند. کنجار. (فرهنگ جهانگیری ). کنجاله . نخاله ٔ کنجد و امثال آن که روغن آن را کشیده ب...
-
جستوجو در متن
-
کنجال
لغتنامه دهخدا
کنجال . [ ک ُ ] (اِ) کنجاره . (فرهنگ جهانگیری ). به معنی کنجاره است که ثفل روغن کشیده باشد. (برهان ) (آنندراج ). نخاله و ثفل هر تخمی که روغن آن را گرفته باشند مانند تخم کنجد و بزرک و جز آن . (ناظم الاطباء) : بس پند پذیرفتم و این شعر بگفتم از من بدل خ...
-
کنجاله
لغتنامه دهخدا
کنجاله . [ ک ُ ل َ / ل ِ ] (اِ) به معنی کنجال است که نخاله ٔ کنجد و هر تخم روغن گرفته باشد. (برهان ) : سعد دین برد کاه آخور مانیمه ای کاه و نیمه کنجاله . سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 369).رجوع به کنجال و کنجار و کنجاره شود.
-
کسبه
لغتنامه دهخدا
کسبه . [ ک ُ ب َ / ب ِ ] (اِ) کسب . کنجاره را گویند و آن باقیمانده و ثفل تخمهایی باشد که روغن آن را گرفته باشند. (برهان ). ثفل چیزی باشد روغن گرفته . (انجمن آرا) (از آنندراج ). کنجاره . (جهانگیری ) (صحاح الفرس ). کنجار. (صحاح الفرس ). آنچه از چیزی بر...
-
کزبه
لغتنامه دهخدا
کزبه . [ ک َ ب َ / ب ِ ] (اِ) کزب . کنجاره است که نخاله و ثفل مغزهای روغن گرفته باشد. (برهان ) (آنندراج ). کنجاله و تفاله . (ناظم الاطباء). به فارسی عصاره ٔ ادهان است و نزد بعضی مختص است به عصاره ٔ روغن بادام و کنجد. (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به کز...
-
کنجار
لغتنامه دهخدا
کنجار. [ ک ُ ] (اِ) نخاله و ثفل تخم کنجد و هر تخمی که روغن آن را کشیده باشند (برهان ). کنجاره . کنجال . کنجاله . نخاله ٔ کنجد و امثال آن که روغن آن را کشیده باشند و ثفل آن باقی مانده باشد. (از فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ).کنجاره . کُسبَه . (صحاح الفرس )....
-
کنجاره
لغتنامه دهخدا
کنجاره . [ ک ُ رَ / رِ ] (اِ) به معنی کنجار است که نخاله ٔ کنجد و هر تخم که روغن آن را کشیده باشند. (برهان ). نخاله ٔ کنجد و امثال آن را گویند که روغن او را کشیده باشند. کنجار. (فرهنگ جهانگیری ). کنجاله . نخاله ٔ کنجد و امثال آن که روغن آن را کشیده ب...