کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کُسْ لِیْس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کس
لغتنامه دهخدا
کس . [ ] (اِخ ) نام قریه ای است به چهارفرسنگی جرجان برکوه . (یادداشت مؤلف ).
-
کس
لغتنامه دهخدا
کس . [ ک َ / ک ِس س ] (اِخ ) شهری است نزدیک به سمرقند. (منتهی الارب ). نام شهری نزدیک سمرقند. شهری به ترکستان در نزدیکی سمرقند. (یادداشت مؤلف ). در نزدیکی سمرقند است و گویند عبارت است از صغد، ابن ماکولا گوید عراقیون این کلمه را کس به فتح کاف خوانند ...
-
کس
لغتنامه دهخدا
کس . [ ک َ] (اِ) مردم باشد، چه کسی مردمی و ناکسی نامردمی را گویند. (برهان ). آدمی . شخص . تن . فرد. (یادداشت مؤلف ). مردم . (از آنندراج ) (انجمن آرا) (یادداشت مؤلف ). شخص . مرد. نفر. آدمیزاد. (ناظم الاطباء). مطلق آدمی . (آنندراج ) : به چشمت اندر با...
-
کس
لغتنامه دهخدا
کس . [ ک َس س ] (ع مص ) سخت کوبیدن . (از ناظم الاطباء). سخت کوفتن . (آنندراج ) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
کس
لغتنامه دهخدا
کس . [ ک ُ ] (اِ) شرمگاه زن . موضع جماع زنان که عربان فرج خوانند. (برهان ). شرم زن . (منتهی الارب ). فرج زن . (ناظم الاطباء) (دهار) (آنندراج ). موضع جماع در زنان . چوز. نس . (یادداشت مؤلف ) : زین سان که کس تو می خورد خرزه سیرش نکند خیار کاونجک . منج...
-
کس
لغتنامه دهخدا
کس . [ ک ُس س ] (معرب ، اِ) مأخوذ از کس فارسی و به معنی آن . ج ، اکساس ، گویند مولده است . (ناظم الاطباء). شرم زن و هو لیس من کلامهم انما هو مولد. (منتهی الارب ). عضو مخصوص زنان است و کسوس جمع آن اسچ و این معرب کس فارسی به تخفیف است . (آنندراج ).
-
کس کار
لغتنامه دهخدا
کس کار. [ ک َ ] (اِ مرکب ) مردم با کاره و کاردان وکارآزموده و کارآمد. (ناظم الاطباء). اهل کار. کس ِ کار. || کس و کار. رجوع به کس و کار شود.- کس کار داشتن ؛ مردم کاری داشتن . (ناظم الاطباء).
-
کس ء
لغتنامه دهخدا
کس ء. [ ک َس ْءْ ] (ع اِ) پاره ای از شب . ج ، کُسوء. (ناظم الاطباء). کس ء من اللیل ؛ای قطعة منه . (اقرب الموارد). || کس ء کل شی ٔ و کسؤه ؛ مؤخره . ج ، اکساء. (اقرب الموارد). قدمنا فی اکساء رمضان ؛ ای فی اواخره . (اقرب الموارد).
-
کس ء
لغتنامه دهخدا
کس ء. [ ک َس ْءْ ] (ع مص ) در پی کسی رفتن و متابعت او کردن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال مر فلان یکساهم ؛ ای یتبعهم . (از اقرب الموارد). || از پس راندن ستور یادر پی ستور دیگران راندن . (ناظم الاطباء). راندن ستور بر اثر دیگری . (از اقرب الم...
-
کس ء
لغتنامه دهخدا
کس ء. [ ک ُس ْءْ ] (ع اِ) دنباله ٔ چیزی . ج ، اَکساء. || رکب کسأه ؛ برگردن آن افتاد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
کس نزان
لغتنامه دهخدا
کس نزان . [ ک َ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوباتو بخش دیوان دره ٔ شهرستان سنندج . کوهستانی و سردسیر است و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
کس نزان
لغتنامه دهخدا
کس نزان . [ ک َ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سرشیو بخش مرکزی شهرستان سقز، کوهستانی و سردسیر است و 1000تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
هیچ کس
لغتنامه دهخدا
هیچ کس . [ ک َ ] (ضمیر مبهم مرکب ) کسی . شخصی . (فرهنگ فارسی معین ). || (ص مرکب ) ناچیز. بی چیز. بی ارزش . نالایق . (فرهنگ فارسی معین ). فعل و ضمیر آن مفرد آید. (از مفرد و جمع معین ص 218). رجوع به هیچ و ترکیب هیچ کس شود.
-
آن کس
لغتنامه دهخدا
آن کس . [ ک َ ] (صفت + ضمیر مبهم ) آن آدمی . آن شخص ، به معنی «مَن » عرب : چنین گفت آن کس که پیروز گشت سر بخت او گیتی افروز گشت ... فردوسی .که اسفندیار از بنه خود مبادنه آن کس بگیتی کز اوهست شاد. فردوسی .و شریف آن کس تواند بود که خسروان روزگار وی را ...
-
نال کس
لغتنامه دهخدا
نال کس . [ ک ِ ] (اِ) سر دیوار. (برهان قاطع) (آنندراج ). سردیوار و کنگره . (ناظم الاطباء). رجوع به نلکس شود.