کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کَل و کَل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کل فتاح
لغتنامه دهخدا
کل فتاح . [ ک َ ف َت ْ تا ] (ص مرکب ) (شاید مخفف کربلایی فتاح ) سخت احمق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
کل فرخی
لغتنامه دهخدا
کل فرخی .[ ] (اِخ ) طایفه ای از قبابل کرد است که بین دهوک وزاخو مسکن دارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 57).
-
کل امد
لغتنامه دهخدا
کل امد. [ کْل ِ / ک ِ ل ِ اُ م ِ ] (اِخ ) کلئومد. نام یکی از مورخان باستانی . رجوع به تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2010 شود.
-
دم کل
لغتنامه دهخدا
دم کل . [ دُ ک ُ ] (ص مرکب ) (اصطلاح عامیانه ) که دم کوتاه دارد. که دم بریده دارد. کوتاه دم . دم کوتاه یا دم نیمی بریده . (یادداشت مؤلف ). بی دم . ابتر. بدون دنب .
-
بخشی کل
لغتنامه دهخدا
بخشی کل . [ ب َ ک ُ ] (اِ مرکب ) رئیس خزانه . (ناظم الاطباء).
-
علی کل حال
لغتنامه دهخدا
علی کل حال . [ ع َ لا ک ُل ْ ل ِ لِن ْ ] (ع ق مرکب ) به هر حال . به هر جهت . در هر حال .
-
خزانه دار کل
لغتنامه دهخدا
خزانه دار کل . [ خ ِ /خ َ ن َ / ن ِ رِ ک ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آن کس که رئیس خزانه ٔ یک مملکت باشد. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
کلول
لغتنامه دهخدا
کلول . [ ک ُ ] (ع اِ) ج ِ کَل ّ. (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به کل شود.
-
کلول
لغتنامه دهخدا
کلول . [ ک ُ ] (ع مص ) کندگردیدن بینایی و شمشیر و زبان و غیر آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کند شدن بینایی و شمشیر. کل . کلال . کلالة. کلولة. (از اقرب الموارد). و رجوع به کَل ّ شود.
-
یرحمک ا
لغتنامه دهخدا
یرحمک ا. [ ی َ ح َ م ُ کَل ْ لاه ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) دعایی است که عطسه کننده را گویند به معنی «خداوند ترا رحمت کند و ببخشاید». (از یادداشت مؤلف ). رحمت کند و بیامرزد ترا خدا. (ناظم الاطباء).
-
جزاک ا
لغتنامه دهخدا
جزاک ا. [ ج َ کَل ْ لاه / ل َه ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) خدای ترا پاداش دهاد : بدم گفتی و خرسندم جزاک اﷲ نکو کردی سگم خواندی و خشنودم عفاک اﷲ کرم کردی .سعدی .
-
بیاک ا
لغتنامه دهخدا
بیاک ا. [ ب َ ی ْ یا کَل ْ لا ] (ع جمله ٔ دعائیه ) خندان و خوش گرداناد ترا خدای . یا مقرب گرداناد ترا خدای . یا مهربان شواد بر تو و زود رساند تو را بمطلوب . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
صبحک اﷲ بالخیر
لغتنامه دهخدا
صبحک اﷲ بالخیر. [ ص َب ْ ب َ ح َ کَل ْ لا ه ُ بِل ْ خ َ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) تحیت بامداد است ، یعنی روزبه تو خوش . صبح با خیر دارد خدای ترا. و برای زن به کسر کاف تلفظ شود. رجوع به صبحکم اﷲ بالخیر. شود.
-
لک البسر
لغتنامه دهخدا
لک البسر. [ ل َ کَل ْ ب ُ ] (ع اِ مرکب ) نوعی صمغ. (دزی ). هو طل یقع علی هشیم معد لوقوعه علیه ، یقطع ذلک الهشیم علی قدر نواة و یلقی علی الماء فیطفو و یسقط اللک علی نصفه الظاهر و تلبس علیه ، ثم یثقل ذلک النصف الظاهر بسبب وقوع اللک علیه و ینقلب و یرسب ...