کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کَرَم و بخشش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کرم
لغتنامه دهخدا
کرم . [ ک َ ] (ع اِ) ج ِ کرمة. رجوع به کرمة شود.
-
کرم
لغتنامه دهخدا
کرم . [ ک َ ] (ع مص ) غلبه کردن بر کسی در کرم . یقال : کارمه فکرمه ؛ای فاخره فی الکرم فغلبه فیه . (از اقرب الموارد).
-
کرم
لغتنامه دهخدا
کرم . [ ک ُ رُ ] (اِ) در اصطلاح بنایان ، گچ که بار اول بر دیوار زنند تا شمشه کنند. گچ اول که به دیوار زنند شمشه ٔ کاهگل را. (یادداشت مؤلف ).
-
کرم افتادن
لغتنامه دهخدا
کرم افتادن . [ ک ِ اُ دَ ](مص مرکب ) کرم اوفتادن . رجوع به کرم اوفتادن شود.
-
کرم اوفتادن
لغتنامه دهخدا
کرم اوفتادن . [ ک ِ دَ ] (مص مرکب ) کرم افتادن . تولید کرم شدن در چیزی . (یادداشت مؤلف ). تَسَوﱡس . حَلَم . (یادداشت مؤلف ) : چون که دندان تراکرم اوفتادنیست دندان برکنش ای اوستاد.مولوی .
-
کرم درافتادن
لغتنامه دهخدا
کرم درافتادن . [ ک ِ دَ اُ دَ ] (مص مرکب ) دَود. تدوید. ادادة. (تاج المصادر بیهقی ). افتادن کرم در چیزی . کرم اوفتادن . رجوع به کرم اوفتادن شود.
-
کرم ورزیدن
لغتنامه دهخدا
کرم ورزیدن . [ ک َ رَ وَ دَ ] (مص مرکب ) کرم کردن : کرم ورزد آن کس که مغزی در اوست .سعدی (بوستان ).
-
کرم آباد
لغتنامه دهخدا
کرم آباد. [ ک َ رَ ] (اِخ ) هشت فرسنگی جنوب شهر داراب است . (فارسنامه ٔ ناصری ).
-
کرم پرور
لغتنامه دهخدا
کرم پرور. [ ک َ رَ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) کرم پرورنده . کرم گستر. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کرم گستر شود.
-
کرم پروری
لغتنامه دهخدا
کرم پروری . [ ک َ رَ پ َرْ وَ ] (حامص مرکب ) کرم گستری . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کرم گستر شود.
-
کرم پیشگی
لغتنامه دهخدا
کرم پیشگی . [ ک َ رَ ش َ / ش ِ ] (حامص مرکب ) عمل کرم پیشه . جوانمردی . بخشندگی . کرم پیشه بودن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
کرم حکان
لغتنامه دهخدا
کرم حکان . [ ] (اِخ ) از دیه های الجبل است . (تاریخ قم ص 13). مصحف کرمجگان است . رجوع به کرمجگان شود.
-
کرم خوار
لغتنامه دهخدا
کرم خوار. [ ک ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) که کرم خورد. حیوان که غذای آن کرم است . (یادداشت مؤلف ).
-
کرم خورد
لغتنامه دهخدا
کرم خورد. [ ک ِ خوَرْ / خُرْ ] (ن مف مرکب ) کرم خورده . رجوع به کرم خورده شود.
-
کرم خوردگی
لغتنامه دهخدا
کرم خوردگی . [ ک ِ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) کرم زدگی . تسویس . (یادداشت مؤلف ).- کرم خوردگی دندان ؛ تآکل اسنان . (یادداشت مؤلف ). فساد دندان یا سیاه شدن قسمتی از آن که عوام از آن به کرم خوردگی تعبیر کنند.