کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کَاهِنٍ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کاهن
لغتنامه دهخدا
کاهن . [ هَِ ] (ع ص ، اِ) کسی است که خبر دهد از وقایع آینده و ادعای آگاهی بر اسرار و اطلاع از علم الغیب کند. (تعریفات ). فال گیرنده از آواز جانوران و ساحر و غیب گوی . (غیاث ). حکم کننده به غیب . (از اقرب الموارد) : هر داستان که آن نه ثنای محمد است دس...
-
طین کاهن
لغتنامه دهخدا
طین کاهن . [ ن ِ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) طین مختوم است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). گفته اند طین مختوم است و تحقیق آن است که طین اصفر است که طین صنم باشد. و رجوع به طین ختم و طین مختوم و ماده ٔ بعد شود.
-
بارژس کاهن
لغتنامه دهخدا
بارژس کاهن . [ ژِ هَِ ] (اِخ ) دانشمند عربی دان فرانسوی و عضو روزنامه ٔ «برجیس » که در پاریس منتشر میشد. وی «تاریخ بنی زیان تونس » محمدبن عبداﷲ را با کتاب نظم الدرر و العقیان فی بیان شرف بنی زیان [ملوک تلمسان ] در سال 1852 م . ترجمه و چاپ کرد و نیز م...
-
واژههای همآوا
-
کاهن
لغتنامه دهخدا
کاهن . [ هَِ ] (ع ص ، اِ) کسی است که خبر دهد از وقایع آینده و ادعای آگاهی بر اسرار و اطلاع از علم الغیب کند. (تعریفات ). فال گیرنده از آواز جانوران و ساحر و غیب گوی . (غیاث ). حکم کننده به غیب . (از اقرب الموارد) : هر داستان که آن نه ثنای محمد است دس...
-
جستوجو در متن
-
کهان
لغتنامه دهخدا
کهان . [ ک ُهَْ ها ] (ع اِ) ج ِ کاهن . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ِ کاهن ، به معنی فالگوی . (آنندراج ). ج ِ کاهن . فالگویان . پیشگویان . (فرهنگ فارسی معین ) : اندروقت سحره و کهان خود را بخواند. (تاریخ سیستان ). و رجوع به کاهن ش...
-
کهنة
لغتنامه دهخدا
کهنة. [ ک َ هََ ن َ ] (ع اِ) ج ِ کاهن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ِ کاهن ، به معنی فالگوی . (آنندراج ). ج ِ کاهن که به معنی غیب گوی و فالگیر باشد. (غیاث ). مردمان غیبگوی و فالگوی وکاهن و جادوگر. (ناظم الاطباء). رجوع به کاهن شود.
-
عزریا
لغتنامه دهخدا
عزریا. [ ] (اِخ ) عزریاهو (کسی که خداوند او را کمک میفرماید). وی نوه ٔ صادوق کاهن است که در ایام سلیمان کاهن اعظم بود. و بیست ودو تن دیگر بهمین نام در کتاب مقدس ذکر شده اند. (از قاموس کتاب مقدس ).
-
کهنوت
لغتنامه دهخدا
کهنوت . [ ک َ هََ ] (معرب ، اِ) وظیفه ٔ کاهن . این کلمه سریانی است . (از اقرب الموارد). کاهنی . کهانت . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کاهن و کهانت و نشوء اللغه ص 69 شود.
-
ملکی صدق
لغتنامه دهخدا
ملکی صدق . [ ] (اِخ ) (به معنی پادشاه سلامتی ) شهریار سالم و کاهن خدای تعالی بود که نان و شراب از برای خلیل الرحمن آورده و از وی عشر گرفت و این مطلب اشاره به مسیح است که کاهن از رتبه ٔ ملکی صدق بود. (قاموس کتاب مقدس ).
-
ذنبی
لغتنامه دهخدا
ذنبی . [ ذَ ن َ بی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به ذنب ابن جحن کاهن . (انساب سمعانی ).
-
کهانة
لغتنامه دهخدا
کهانة. [ ک َ ن َ ] (ع مص ) اخترگویی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). اخترگوی شدن . (ترجمان القرآن ). فالگویی کردن . (زوزنی ). فالگویی کردن و فالگوی گردیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ): کهن له کهانة (از باب نصر)؛ حکم به غیب کرد ازبرای او و فالگوی...
-
عراف
لغتنامه دهخدا
عراف . [ ع َرْ را] (ع ص ) بسیار شناسنده . || منجم . (از اقرب الموارد). اخترگوی . (مهذب الاسماء). || کاهن و فالگوی . (منتهی الارب ). و گفته شده است عراف آن باشد که از گذشته و آینده خبر دهد. (اقرب الموارد).جاحظ گوید عراف پائین تر از کاهن است . (اقرب ال...
-
یترون
لغتنامه دهخدا
یترون . [ ی َ ] (اِخ ) یثرون . (به معنی فضل او) کاهن یا امیر مدیان و پدرزن موسی . (سفر خروج 2:18) (قاموس کتاب مقدس ).